.
🍃 زلیخای راز
به قدّیسها افترا میفروشند
برِ مقتدا اقتدا میفروشند
برای ریا بوریا میفروشند
"سر آوردهاند و صدا میفروشند
چه بازار شامی چهها میفروشند"
خلایق گرفتار و نزدیک افطار...
مؤذن طلبکار و نزدیک افطار...
نه دین و نه دینار و نزدیک افطار...
"شلوغ است بازار و نزدیک افطار...
دکاندارها ربّنا میفروشند"
نه ماه و نه ماهی، نه آب و نه کاشی
سرِ کاهدانند دزدان ناشی
کجا را بگردم که شاید تو باشی
"جلوتر بساطی است از بتتراشی
و خدّام کعبه خدا میفروشند"
حراج است جان و حراج است جانان
حراج است مصر و حراج است کنعان
حراج است دست و حراج است دامان
"حراج است کفر و حراج است ایمان
نکاح و جهاد و دعا میفروشند"
کسی در غم کاروان دلحزین نیست
کسی در همه شهر اهل یقین نیست
تو را هیچ کس عاشق راستین نیست
"عزیزی ولی حیف قدر تو این نیست
تو را میخرند و تو را میفروشند"
دلم در پس "هفت در" پا به پا شد
سر شهوت و عشق چون و چرا شد
زلیخای راز دلم برملا شد
"سرم گرم بود و نمازم قضا شد
چقدر این دکانها ادا میفروشند"
تو را میشناسم تو أدرک أخایی
تو را میشناسم خودِ لا فتایی
تو أنّ إلی ربّک المُنتهایی
"تو ای زخم تازه که در بوریایی
از این پیرهنها کجا میفروشند"
#مهدی_جهاندار