اسطوره شماره ۴۷
#خانم_مرضیه_دباغ
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ساعت ۴ صبح که چون مرغی پرکنده هنوز خود را به در و دیوار سلول میزدم صدای زنجیر در را شنیدم به طرف در سلول خیز برداشتم. وای خدایا این رضوانه است که تکه پاره با بدنی مجروح و خونین، دو مأمور او را کشان کشان بر روی زمین میآورند. آن قطعه گوشت که به سوی زمین رها شده رضوانه! جگر پاره من است.
هر آنچه که در توان داشتم، به در کوفتم و فریاد کشیدم، آنچنان که که کنگره آسمان به لرزه درآمد، هرچه که به دستم میرسید دندان میکشیدم، آنقدر جیغ زدم که بعید میدانم در آن بازداشتگاه جهنمی کسی صدایم را نشنیده و همچنان در خواب باشد
#اسطوره_های_واقعی
❇️❇️❇️❇️❇️❇️
لینک کانال اسطوره های واقعی
https://eitaa.com/joinchat/3463905380Ceeda6f443e