آذرماه سال ۱۳۹۶
در مسیر برگشت از حلب به همراه مالک به بیمارستان صبوره رفتیم.
هوا سرد بود سرما تا استخوان آدم نفوذ می کرد.
مالک مرا به اتاقی راهنمایی کرد اتاق سرد بود و هیچ وسیله گرمایشی در آن نبود.
دو سه پتو رنگ و رو رفته سربازی گوشه اتاق بود. هر چه کردم سردم می شد.
گوشه اتاق یک میز بود.
فکری به ذهنم رسید رفتم بیرون؛ دقایقی قبل دو تا از نگهبان ها را دیده بودم که مشغول کشیدن قلیان بودند.
سراغشان رفتم و آتش دانه ای که در آن ذغال روشن می کردند را به همراه چند دانه ذغال گرفتم و کرسی به پا شد
کرسی ما در صبوره با یک میز و یک آتش دان ذغال کوچک
موکب فرهنگی شهید حاج رسول استوار
@ostovar313