✨﷽✨ ارزگان پس از شکست هزاره ها شاهد فجایع هولناک زیاد می‌باشد. اما از همه تلخ تر ماجرای شهادت است. وقتی لشکر عبدالرحمن به فرماندهی عبدالقدس وارد می‌شوند دست به تجاوز، غارت و هجوم ناجوان مردانه و هولناک می‌زنند که از ماجرای هولناک او قتل عام هزاره ها است. لشکر عبدالرحمن تمام قلعه‌های هزارها را به آتش می کشند، رمه و گاوهای مردم را با خود می‌برند. زمین‌ها را آتش می‌زنند و تمام مردان اسیر شده را از دم تیغ می‌گذرانند. زنان را اسیر می‌گیرند و به‌عنوان برده و کنیز به هم دیگر پیشکش می‌کنند و در بازار‌ها به قیمت ناچیز و کمتر از قیمت جو و گندم به فروش می‌رسانند. این بردگان بي‌گناه آن قدر زیاد بودند که امیر از مالیات آن‌ها لشکرش را برای یک سال تأمین هزینه می‌کند. وقتی ارزگان در شرف شکست و نابودی قرار می‌گیرد، عده‌ای از زنان دلیر و غیرتمند ارزگانی از تبار هزاره اسلحه گرم و شمشیر به دست می‌گیرند و با لشکر عبدالرحمن با کمال شجاعت می‌جنگند و لشکر تا به دندان مسلح عبدالرحمن با تمام توان به جنگ رو به رو با یاران شیرین شیر دختر هزاره می‌پردازند. فرمانده شیرین چون سردار کار آزموده هزاره تن به نبرد تن به تن می‌دهد و تا آخرین توان با یارانش می جنگند اما وقتی توان رزمی ‌آنان رو به کاهش شود، فرمان عقب نشینی می‌دهد. شیرین هفت شبانه روز آبادی به آبادی در کمال دلیری و کارآزمودگی با دختران هم سن و سالش تن به جنگ و گریز می‌دهد و سرانجام به کوه چل دختران می‌رسند. شیرین با یارانش از کوه بالا می‌رود و لشکر امیر به تعقیب آنان از کوه بالا می‌شوند. شیرین در آخرین قلۀ کوه از یارانش می‌خواهد که سنگر گیرند و تا آخرین لحظه با سنگ از پیشروی دشمن جلوگیری کنند. آنان تا دم غروب به سمت دشمن سنگ می‌اندازند و دشمن با گلوله پاسخ می‌دهند. سرانجام دشمن در چند قدمی‌شیرین و یارانش می‌رسند. شیرین رو به سمت ارزگان غارت شده می‌کند و به یارانش می‌گوید، نه راه بازگشت مانده و نه پای فرار. دشمن در چند قدمی ما است. ننگی تلخ تر از این نیست که به‌عنوان کنیز و برده در بازارهای قندهار و کابل به فروش برسیم و یا گرم کننده بزم‌های بوزینه‌های عبدالرحمن باشیم. همه باهم به سمت قله حرکت می‌کنیم و از لاخ بلند کوه به سمت ابدیت، جاودانگی و تاریخ پرواز می‌کنیم. دشمن که در چند قدمی‌شیرین و یارانش رسیده بودند، ناباورانه شاهد زیبا ترین مرگ خودخواسته دختران آزاد و سر بلند هزاره‌های ارزگانی می‌شوند. آنان با تعجب می‌بینند که چهل عقاب بلند پرواز هزاره دست به دست هم از بلندایی کوه پرواز می‌کنند و با شکوه و شگرف بي‌مانند در پایین کوه فرود می‌آیند. سخره‌های سخت و تیغ مانند کوه آنان را به گرمی در آغوش می‌کشند و در پایین دست خود جای ابدی و جاودانه برای آنان آماده می‌کنند. کوه غرقه در خون به بلندایی تاریخ فریاد می‌کشد و دامنش را برای فرود عقاب‌های خانه زاد خود می‌گشاید. بلند پروازان تاریخ هزارستان به آرامی فرود می‌آیند و درحالی که دست همدیگر را به سختی فشرده بودند، تن به خواب ابدی می‌دهند. دشمنان با دیدن این شکوه و شگرف بي‌همتا حیرت زده و سرافگنده به ارزگان بر می‌گردند. مردان و زنان هزارستان کوه را کوه چهل دختران می‌نامند و آن‏جا را به‌عنوان میثاق ابدی برای دفاع از سرزمین و حمیت هزاره‌ها قلمداد می‌کنند. پس از آن روز زنان و مردان نو عروس هزارستان به‌ویژه مردم ، و تعهد می‌کنند که نام اولین دخترشان را شیرین بگذارند. و برای عقد عروسی شان بر مزار شیرین و یارانش بروند و کام بچه‌های شان را با خاک مزار شیرین، شیرین کنند. از آن روزگار اکنون سال‌ها می‌گذرند. مردم هزارستان شیرین را فراموش کرده‌اند و مزار خونین او اکنون بي‌رنگ است. دیگر هزاره‌ها نام دختران شان را شیرین نمی‌گذارند و با مزار او عقد نمی‌بندند و به زیارت او نمی‌روند و تجدد میثاق نمی‌کنند . شیرین آن قدر فراموش شده است که نسل نو هزارستان داستان شکوه پرواز عقاب بلند پرواز دره‌های ژرفناک ارزگان را افسانه و حکایت می‌خوانند. نسل نو هزاره‌ها نام اولین دخترشان را ماریا می‌گذارند و برای خواب بچه‌های شان از امیر ارسلان رومی و فرخ لقا صحبت می‌کنند. روح آن اسوه تاریخ و یارانش شاد و یاد شان گرامی باد! و جهت خوشنودی روح شان بر محمد و آل محمد صلوات!. 🆔 @pajayepa