✂️ برشی از یک کتاب 🖇 صبحگاه فردا مرتضی مثل همیشه هنگام طلوع آفتاب خانه را به سمت خانه عمویش ترک کرد. ➕ خب شیخ جوان کجای بحث بودیم؟ ➖عمو جان! آخرین بحث "کتاب القصاص" را از روی دست نوشته های شما از درس صاحب ریاض خواندیم. گویا بحثی نمانده. ➕بحث قسّامه و تکرار قسم در ناحیه مدعی و منکر... گویا دست نوشته های من تمام شده اند. 🖇شیخ حسین اوراق کهنه‌ی رو به روی خود را وارسی کرد و آنها را کناری گذاشت. درس صبحگاه درسی خصوصی بود و از آنجا که هیچ طلبه دیگری هم پایه مرتضی مباحث را تمام و کمال فرانگرفته بود، لاجرم او تنها شده بود و عمو درس را به خانه خود کشانده بود. شیخ حسین برای لحظاتی سکوت کرد و بعد به صورت مرتضی خیره شد. ➕مرتضی در این سالها هرچه داشتم به تو آموخته ام گمان کنم چیزی ندارم که بیش از این به تو بیاموزم. باید استاد جدیدی پیدا کنی! 🖇مرتضی نتوانست حرفی بزند جملات استاد کوتاه و با لحنی محکم ادا شده بود... 😔 🟣 ادامه دارد... 📨 برشی از کتاب "نخل و نارنج"، نوشته‌ی وحید یامین‌پور، ص ۲۵ و ۲۶ 💯 ممنون که کانال رو دنبال و مطالب رو با آدرس کانال منتشر می کنید. ‌‌ヅ @pajohesh_esfahan ┗━━‌ೃ⁀➷.🍉━━━┛