هر وقت حالم بد می‌شد می‌رفتم سراغش. وقت‌هایی که حوصله‌ی هیچکس رو نداشتم. وقت‌هایی که دوست داشتم تو خودم باشم. دنبال چیزی بودم که حالمو خوب کنه. فقط همین دم دستم بود. فقط با این آروم میشدم. حالا چندسال گذشته. و من احساس میکنم بدجور معتاد شدم. یه معتادی که آب از سرش گذشته و حوصله هیچی رو نداره. خواستم بگم با این چرت و پرت‌هایی که شما مینویسی هیچی عوض نمیشه. فقط داری الکی وقت مردمو میگیری.