با گریه و هق هق نالیدم: _رئیس خواهش میکنم... غلط کردم نذارید منو ببرند! با چشمای اشکی به قیافه ی خشنش نگاه کردم که میز کارش رو دور زد و جلوم ایستاد. _تو با یه ندونم کاریت نزدیک به 20میلیارد بدهی بار اوردی به شرکتم، اینکار حسابدار جرمش چیه؟ با هق هق افتاده بودم با التماس نالیدم: _رئیس هرکاری بگید میکنم توروخدا منو زندان نندازید! پوزخندی گوشه لبش نشست و خودشو بهم نزدیک کرد که به میزش چسبیدم. دستاشو اطراف بدنم حصار کرد و غرید: _باید به مدت صد روز به عقدم دربیای ، قبول نکنی پشت میله های زندان میندازمت! http://eitaa.com/joinchat/3430678545C6c6052f4b9