_سنا خانم لطفا موهاتون رو بکنین داخل شال. شال رو هم سفت تر کنید که گردنتون بیرون نباشه.
زیر باز هر چی برم زیر بار حجاب زوری نمیرم.
_من اینجوری راحت ترم.
ابروهاش رو بالا داد.
_من ناراحتم!
_بزارید خودم باشم.
سرش رو پایین انداخت و چند ثانیه ای سکوت کرد و گفت:
_تو توی این سه ماه که محرم من هستی. در واقع ناموس منی. من هم نمیتونم اجازه بدم ناموسم اینجوری از خونه بیرون بره.
دستش رو جلو آورد و موهای بیرون زده از شالم رو داخل برد. چقدر رفتار ها متفاوته. پیمان اینجور مواقع شال رو انچنان محکم از سرم میکشید که تا سه روز گردنم درد میکرد .سامان بهم احترام میذاشت و حرفم رو قبول میکرد. امیر مجتبی تلاش کرد قانعم کنه و با مهربونی حرف خودش رو به کرسی نشوند.
https://eitaa.com/joinchat/3259629617C46f880cfa3