♨️خاطره اتاق خواب خونه بابام♨️
📛بابام با کمربند وارد اتاق خوابمون شد😳😳
چند ماهی از دوران نامزدیمون میگذشت،منو سعید از قبل عاشق هم بودیم،همه اینو میدنستند و خیلی با هم شوخی میکردیم،پدر من آدم عصبیه و رسم داره که دوماد باید هفته ای یک شب خونه پدرخانومش بخوابه،شب جمعه ای بود که سعید اومده بودخونه ما تا بریم بخوابیم ساعتای یازده شب بود رفتیم تو اتاق و باباو مامانم هم نیم ساعت بعد گرفتن خوابیدن،بعد از تقریبا دو سه ساعت بابام میگه ما خواب بودیم که دیدم یه صداهایی از تو اتاق خوابتون بیرون میاد،سعییید تورو خدا ولش کن، سعیددد دیوونه شدی مگهه،الان بابام میاد نکننن،بابام میگه دیگه خونم به جوش اومده بود کمربندمو برداشتم درو باز کردم که دیدم😳🙈🔞
بیا ببین چه آبروریزی راه انداختن😐👇💦
http://eitaa.com/joinchat/3434545184Cd37640be33