برترین_رمان_آنلاین_ایتا😍
از خدام بود که شرط حسام روببازم وتاوانش روبدم .
امانه جلوی چشمای ریزبین حسام والبته نمیخواستم بفهمه. با اخم گفتم :بدجنس .
با ذوق گفت :ممنونم از لقبتون ... بیاجلو ببینم .
خنده ام لو رفت اما اعتراض بهانه ای بود ، برای لو نرفتن راز قلبم :حسام !
بینمون یه پاره پهن بود و دوتا ظرف سالاد و خیار و گوجه . دست دراز کرد سمتم . سر انگشتای دستم رو بهش سپردم . دستمو کشید و سرم تا مقابل صورتش جلو رفت . روی کاهوها و خیار و گوجه ها ، پل زدیم !
چرا اونقدر حالت نگاهشو دوست داشتم ؟ ناگهان صدای مادر درست نزدیکی در اتاق بلند شد :
_الهه ... هویج ها رو نبردی .
و به ثانیه نکشید ، در اتاق باز شد و یکدفعه هردوی ما مثل آدمای دستپاچه نشستیم سر جامون و نگاهمون رفت به سمت در .😓🙊🤪
https://eitaa.com/joinchat/2125529114Cdc33bb954c
الهه نسبت به نامزدش خیلی سرده ، و حسام باهاش شرطبندی میکنه سر یه بوسه ❤️❤️❤️❤️❤️
عاشقانه ای مذهبی و خاص که تا پارت آخر ، شما را درگیر احساساتی عمیق میکند.
#اثر زیبایی از #مرضیهیگانه
😍😍😍😍