آرادبا لبخند‌رو به‌روم‌ ایستادوگفت:سلام خانوم تهرانی‌خوبین؟؟ راستش‌چندروزه میخواستم‌یه‌چیزی‌رو‌‌بهتون‌بگم.. مکثی کرد و ادامه داد:من از روز اولی که دیدمت ازت خوشم اومد میخواستم اجازه بگیرم با مامان مزاحم شم واسه خواستگاری اگه راضی باشین.. لب زدم چیزی بگم که صدای خشمگین استاد از پشت سرم بلند شد:تو خیلی بیجا کردی که از خانوم من خوشت اومده،جلو من داری از زنم خواستگاری میکنی؟؟ادامه رمان در 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2589196322C134ac28040 بهترین رمان استاد دانشجویی که غوغا به پا کرده تو ایتا 🚷🔥 فقط کافیه یه پارتشو بخووونی بمب هیجااانه😍🙈