با حس سنگيني نگاهي سر بلند كردم.با نگاه خيره ي مواجه شدم. وقتي نگاهم رو ديد خنده اي كرد و گفت: -حتماً خيلي گرسنه اي! لقمه توي دهنم موند. نگاهي به ويهان انداختم. حس كردم عصبيه؛ نگاهش رو ازم گرفت. به ناچار سري تكون دادم كه ادامه داد: -اسمت چيه؟ ضربان قلبم بالا رفت. تو بد مخمصه اي افتاده بودم. گرشا گفت: -اين خيلي بلد نيست حرف بزنه و لكنت داره. شيخ با همون ته لهجه ي عربي كه از اول ديدارمون سعي داشت فارسي صحبت كنه گفت: .. ويهان عصبی بلند شد و دستمو کشید برد سمت اتاقی که از ابتدا در اختیارمون گذاشته بودن. صدای نفسای عصبیش کنار گوشم آزارم میداد _میدونی اون بی همه چیزا چی از من میخوان میدونی؟؟ مشتشو کوبید تو دیوار و بلند تر گفت: لعنت به این پول کثیف.. https://eitaa.com/joinchat/338165799C5dd122a7d3 ☝️