قهر بودیم، درحال نماز خوندن بود... نمازش که تموم شد، هنوز پشت به اون نشسته بودم... کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن... ولی من باز باهاش قهر بودم!!!!! کتابو گذاشت کنار...بهم نگاه کرد و گفت: "غزل تمام...نمازش تمام...دنیامات، سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!!" باز هم بهش نگاه نکردم....!!! اینبار پرسید: ؟؟؟ سکوت کردم.... گفت : "عاشقــــ♥️ـــــم گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز.... بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می کند..." دوباره با لبخند پرسید: عاشقمــ♥️ــــی مگه نه؟؟؟؟؟ گفتم.... https://eitaa.com/joinchat/2465464369C78291d6a5c کانالی مخصوص ♥️ عاشــ💓ـــق نیسی لطفا نیا😉