🔴 رازبنر_سیاه_تسلیت 🔴 دبیرستان که میرفتم یک همکلاسی داشتیم این پسر بابای خیلی سخت گیری داشت، اگر کسی تو خانواده اشون رو حرفش حرف میزد سیاه و کبودش میکرد. ما سوم دبیرستان که بودیم این دوست ما یک گوشی خریده بود با پس اندازای خودش ته آستر کوله مدرسه قایم میکرد. یادم نیست چی شد ولی ناظممون فهمید این گوشی داره .ناظممون خیلی آدم بود چون باباشو میشناخت نخواست به خونه اشون خبر بده ولی نمیدونم کیی از مدرسه زنگ زد به باباش گفت. باباهه مرتب میرفت شمال برای کاراش اون موقع که از مدرسه بهش زنگ زدن شمال بود نمیدونید چه قیامتی شد. زنگ زد گفت بیام زنده ش نمیزارمو این حرفها. این دوست من به قدری وحشت کرده بود که میخواست سکته کنه، من یادمه از مدرسه با چشم گریون رفت خونه گفت عصری بابام میرسه زندگیم نابود شده. فرداش نیومد مدرسه ناظممون نگران، هرچی زنگ زد هیچ کس تلفن و جواب نداد. ما جمع شدیم بدو رفتیم دم خونشون ببینیم چه خبر شده، ناظممونم آمد، دیدیم از این سمت به اون سمت بنر سیاه تسلیت زدن....👇🏻🔞 https://eitaa.com/joinchat/3078488073C9f200627db عجب😏👆🏻