رخت ها رو جمع كردم توي حياط تا وقتي برگشتم بشويم. وقتي برگشتم، ديدم علي از جبهه برگشته و گوشه حياط نشسته و رخت ها هم روي طناب پهن شده! رفتم پيشش و بهش گفتم: "الهي بميرم! مادر، تو با يه دست چه طوري اين همه لباس رو شستي؟ " گفت: "مادر جون اگه دو تا دست هم نداشتم، باز وجدانم قبول نميكرد من خونه باشم و تو زحمت بكشي." @parastohae_ashegh313