🌱🌿 دخترمون👼 نه روزه بود که علی از منطقه اومد. برای عقیقه گوسفند🐑 خرید و شروع کردیم به تدارک مقدمات مهمونی. برنامه ریزی ها شد، مهمون ها هم دعوت شدند. یه مرتبه زنگ📞 زدند گفتند: «مأموریتی پیش اومده و باید بیای اهواز»☹️ وقتی به من گفت، خیلی نارحت😔 شدم و کلی گریه کردم😭 بهش گفتم: «ما فردا مهمون داریم، برنامه ریزی کردیم» وقتی حال من رو اینطور دید به دوستاش زنگ زد و رفتنش رو کنسل کرد. گفته بود: «بی انصافیه اگه همسرم رو تنها بزارم، این همه سختی رو تحمل کرده حالا یه بار از من خواسته بمونم🌱 اگه بیام اهواز با روح جوان-مردی سازگار نیست»🌸 ✍چشم بی تاب، صفحه94 @parastohae_ashegh313