یــا مــهــدیـــ .... 💔 مرداد سال ۱۳۶۱ در منطقه عمومی مهران عملیات عاشورای ۲ آغاز شد 🌿 هوا بسیار گرم بود 😞 و من کمک آر پی جی شهید حسن نیڪو ڪلام معظم بودم. شب عملیات فرمانده ما گفت : شما سه نفر ، یعنی حسن و من و دومین کمک آر پی جی ، روی تپه ای بمانید و برای نیروها تأمین درست کنید✌️ تا مبادا دشمن آن ها را دور بزند🤭 هوا خیلے تاریک بود . به طوری که به سختی می توانستیم فاصله یڪ متری خودمان را ببینیم🤦‍♂ دشمن گاهی که منور 🔥 می زد ما سرک می کشیدیم تا منطقه را زیر نظر بگیریم که مبادا نفوذی هایش نزدیک شوند . یک بار که منور زدند و ما سرمان را بلند کردیم تا اطراف را ببینیم ، ناگهان یک خمپاره ۶۰ ، دقیقا مقابل من و حسن نیڪو ڪلام منفجر شد🔥 من دچار موج گرفتگی شدم و گیج و منگ افتادم و در حالی ڪه گوش هایم👂🏻سوت می ڪشید تا مدتی سرحال نبودم . اما حسن نیڪو کلام سر و گردن و سینه و شکمش پر از ترڪش های ریز و درشت شد😯 بدنش سوراخ سوراخ شده بود . و از این سوراخ ها و دهات و دماغش خون بیرون می زد😔 حسن همانطور ڪه نیم خیز بود . آرام آرام سرش به سمت زمین متمایل شد و شروع کرد به خُر خُر ڪردن 💔 اصلا نمی توانست حرف بزند😭کمی بعد حالم بهتر شد و سر و صدایی ڪردم تا ڪسی به ڪمک مان بیاید 🙁 ولی بچه ها جلو تر رفته بودند و ڪسی نبود. از او پرسیدم : حسن چه شده ؟ ڪجای بدنت ترڪش خورده ؟ 😔 اما تنها صدایی ڪه از او شنیدم همان خُر خُر تو أم با آه و ناله بود😥 هنوز سرش ڪامل روی زمین قرار نگرفته بود ڪه صحنه عجیبی را در آن حالت از او دیدم🤭 در آن لحظه های آخر ڪه رمق در بدن نداشت، ناگهان با صدای بلند و رسا فریاد زد : یا مهدی ! و سپس چند بار دیگر خُرخُر ڪرد و به شهادت رسید 🥀🕊 @parastohae_ashegh313🌿