🥀 "در یکی از سفرهای زیارتی که به عتبات عالیات داشتم با عارف تماس گرفتم و سفارش کردم که به آبادان بیاید و مواظب پدرش باشد چون خواهرش دست تنها بود و من نگران حال همسرم بودم. عارف به شوخی به من گفت یک شرط دارد که هرچه اصرار کردم چیزی نگفت اما با خودم عهد کردم که هرچه بخواهد برایش میگیرم. بعد از چند روز مجددا با عارف تماس گرفتم و بعد از احوالپرسی گفتم حالا شرطت را بگو چون فکر میکردم سوغاتی میخواهد ولی عارف گفت: اول اینکه نایب الزیاره من و دوستان شهیدم باش و بجای دوستان شهیدم نماز بخوان و بعد هم برو بین حرم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و حضرت ابوالفظل العباس"ع" و رو به قبله دستانت را به دعا بالا ببر و با صدای بلند خطاب به حضرت بگو که "من پسرم را نذر خواهرتان کردم" پس از چند جمله که به شوخی با پسرم رد و بدل کردیم این کار را کردم چون میخواستم عشق اورا به ائمه ببینم و مشاهده این عشق برایم لذت بخش بود و سپس به عارف گفتم: "پسرم من سالهاست خودم و شماها و زندگیم را نذر ائمه کرده ام و آثار مثبت آنرا در زندگیم دیده ام. ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅ @parastohae_ashegh313 ┅═ೋ❅✿🌹✿❅ೋ═┅