همــان جــا کنــار مــزار مــادرش نشســت و از یکی از بســیجیان خواســت زیارت عاشــورا بخواند. مراســم مســجد هم خیلی معمولی برگزار شــد. حســین در مسیر تهران چندبار بغض کرد. تا به خانه رسیدیم، سفره را انداختم خیلی خودش را نگــه داشــت کــه پیــش میهمان هــا بنشــیند. امّــا یک باره گریــه امانش نداد و بلند شد و رفت توی اتاقش. *** حســین بــا حاج احمــد کاظمــی خیلــی رفیــق بــود. خیلــی هم قبولش داشــت. فرمانده کل سپاه از حاج احمد خواسته بود که قرارگاه ثارالله تهران بزرگ را به حسین بسپارد و فرمانده نیروی هوایی سپاه شود. حسین برخلاف دفعۀ قبلی در پذیرش مسئولیت لشکر، هیچ مقاومتی نکرد و به جای حاج احمد به عنوان جانشــین قرارگاه ثارالله معرفی شــد. حســین با فرمانده کل ســپاه شــرط کرده بود که کارهای فرهنگی و امور خیریه و قرض الحســنه و هیئت رزمندگان اســتان را ادامه دهد و این اواخر تشکیلات دیگری را تحت عنوان مجمع پیشکسوتان جهاد و شهادت به امور سابق، اضافه کرده بود. با اینکه در مسئولیت قرارگاه ثارالله، کم نمی گذاشت امّا تا فرصت پیدا می کرد راهــی همــدان می شــد و می گفــت: «پروانــه، خبرهای بدی از همدان می رســه که مجبــورم چنــد روز یک بــار بــرم همــدان.» و نگفت که خبر بد چیســت و من هم نپرســیدم. می رفت و می آمد و فکرش درگیر بود. نمی خواســت دغدغۀ فکرش را به من و بچه ها انتقال دهد. بالاخره کاســۀ صبرم ســرآمد. از وهب و مهدی پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده که بابا این قدر آشفته شده؟!» گفــت: «عــده ای جوســازی کــردن و شــایعه انداختــن که صندوق عدل اســلامی، ورشکســت شــده و ســپرده گذاران تحت تأثیر این شــایعه جلوی شــعبه ها، ازدحام کردن که پولشون رو بگیرن!» یک آن عرق ســردی روی پیشــانی ام نشســت و دنیا پیش چشــمم تیره وتار شــد و تصویر ازدحام همراه با اعتراض مردم در خاطرم جان گرفت و قیافۀ مظلوم حسین که حتماً هدف اتهام ها و دشنام ها بود. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313