مادر با اون مادر توی قاب خیلی فرق کرده بود....
پیر و افتاده
تو عکس اعزام که مورخه ۲۲ بهمن ۶۵ که درست بیست روز قبل از شهادت پسرش بود روی صورت خاله وجیهه ، فقط ترس و اضطراب و دلهره نقش بسته بود....
البته تکیه گاهش هنوز کنارش بود و او با عشق دستش رو به دور گردنش انداخته بود .
اما من دیدم امروز در تاریخ ۱۳ اسفند ۹۷ بر روی صورت ماه مادر فقط غم نشسته بود و دوری و دلتنگی و از اون تکیه گاه هم فقط یه عکس....
میگفت : پسرم خیلی میترسید تا حدی که از تاریکی شب خیلی وحشت داشت ، اما نمیدونم چه اتفاقی افتاد که یدفعه باباعلی در عرض دو ماه عوض شد .
انگار تو این دو ماه بیست سال بزرگتر و کامل تر شده بود ....
چهارده ساله بود که گفت مامان میزاری من برم جبهه
اولین بارش بود
یه کاپشن برای خودش خریده بود هی تو خونه میپوشید میگفت خوشگله ؟ بهم میاد ؟
همون روز رفت آرایشگاه موهاشو اصلاح کرد .
موهاشو همیشه بالا میداد ، اما روز اعزام مدل موهاشو عوض کرد .
کلا یه آدم دیگه شده بود .
خواهرش میگفت : تو کیفش تخم مرغ ، نمک و فلفل و نون گذاشته بودم
بهم گفت : آبجی اگه میخوای بغلم کنی بیا همینجا ، اونجا دیگه پیش دوستام ضایعست .... نمیشه رو بوسی کنیم .
خلاصه بابا علی رفت و شب ۱۲ اسفند ۶۵ تو شلمچه بر اثر اصابت گلوله آر پی جی به شهادت رسید .
تا پنج شیش سال ازش بیخبر بودن .
داداش کوچیکش شده بود مسئول گوش دادن به رادیو تو خونه تا شاید خبری از بابا علی بشنوه....
تا اینکه ۸ سال بعد چهار تیکه استخون و یه پلاک واسه مامان آوردن ....
┄┅┅✿❀🌸❀✿┅┅┄
@parastohae_ashegh313
┄┅┅✿❀🌸❀✿┅┅┄