🎆 ما تابستون سال ۱۳۶۳ چند ماه قبل از شهادت برادرم، در منزل بنایی داشتیم، خونه ی ما یک حیاط بزرگی داشت که دور تا دورحیاط اتاق داشت، چون اتاقها کوچیک بودند تصمیم گرفتیم که دوتا از اتاقها رو بازسازی کنیم و تبدیل به یک سالن بزرگ‌کنیم تا یک اتاق پذیرایی داشته باشیم. ما بعداز بنایی، خونه رو آب و جارو کردیم و اتاق پذیرایی روهم فرش کردیم و قرار بود عید نوروز که از راه رسید به اتاق جدید پرده بزنیم. یه روز تو روزای اول اسفند ماه بود من تو اتاق پذیرایی نشسته بودم و داشتم لباسهای برادرم مهدی رو اتو می کردم. که دیدیم برادرم مهدی وارد اتاق شد و من برگشتم نگاهش کردم دیدم یه نگاهی به ته اتاق جدید انداخت و گفت: خدارا شکر این اتاق هم خوب بزرگ‌ شد یوقت اگرشهید شدم جا برای ختم گرفتن و مهمانداری هست. اونجا تا من این حرف و شنیدم دلشوره گرفتم و دلم لرزید. و برادرم مهدی رفت و شهید شد و توی همون اتاق ما کلی براش مراسم ختم و مهمانداری گرفتیم.🥀 راوی خواهر محترم اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج @parastohae_ashegh313