🔅 ✍️ نجات‌یافتن گاهی در نجنگیدن است 🔹درمانگری داشتم که وسط جلسه، وقتی داشتم اشک می‌ریختم و یکی از آن فجایع دردناک زندگی‌ام را شرح می‌‌دادم، خمیازه کشید و گفت: توی این هوا، آش خیلی می‌چسبه. 🔸ایستاده بود کنار پنجره‌ اتاق کوچکش و عجیب نبود اگر هوای ابری آن بیرون برایش جذاب‌تر از زخم‌های شخصی من باشد. 🔹جلسه اول ازم پرسیده بود: فرض کن طنابی توی دستت است که سر دیگرش را یک اژدها گرفته و بینتان یک دره است. 🔸اژدها مدام طناب را می‌کشد و تو به لبه پرتگاه نزدیک می‌شوی. چه کار می‌کنی؟ 🔹من مثل آدم‌های احمق جواب دادم تا جایی که زورم می‌رسد، تلاش می‌کنم و طناب را می‌کشم. 🔸درمانگر گفت: ولی او یک اژدهاست و زورش از تو خیلی بیشتر است، چیزی نمانده تا سقوط کنی. 🔹مستأصل نگاهش کردم. 🔸گفت: چرا طناب را رها نمی‌کنی؟ 🔹درست می‌گفت. آن لحظه ناگهان روزنه‌ای به رویم باز شد، لابد دری به آگاهی. قاعده‌ها عوض شدند و اژدها خواروخفیف شد. 🔸آن موقع طناب‌های زیادی توی دستم بود. هم‌زمان داشتم با چند اژدها طناب‌کشی می‌کردم. 🔹جنگیدن بیهوده، مقاومت باطل، تلاش هرز همین است؛ اصرار بر امر غیرممکن، وقتی می‌توانی طناب را زمین بگذاری و پافشاری بر اتفاقی که نمی‌افتد. 🔸زور تو همیشه کفایت نمی‌کند. رهاکردن ضعف نیست، پذیرش این نکته است که تو جنگجوی هر مبارزه‌ای نیستی. نجات‌یافتن گاهی در نجنگیدن است. 💦❄️⛄️❄️💦