و باز هم یک جمعه ی دیگر ... نمیدانم از چهارده قرن پیش تا امروز که جهانمان خالی از حضورِ توست ، این چندمین بار است که کسی دارد برای تو از دلگیریِ جمعه های نبودنت میگوید ... سالهاست ، نامت را فریاد زده ایم و دوری ات را اشک ریخته ایم ... پس کِی زمان آن فرا میرسد که چشمانمان لبریز از شوقِ دیدنِ رخسارِ محمدی و هیبت حیدری ات بشود ؟ میدانی هزار و چهارصد سال است دل خوش کرده ایم و جمعه ها را به بهانه ای انتظار میکشیم و هربار دمِ غروب ، دوباره با بغض چشم به جاده های نبودنت میدوزیم ؟ عهدها و ندبه هایمان کافی نبود تا اینهمه چشم انتظاری را بر ما ببخشی و باز گردی ؟ من اگر وفا دار نباشم در عهد و پیمانم با تو ، خوب میدانم که بعید است از تو که مهربان نباشی نسبت به دردِ نبودنت که در سینه ام سنگینی میکند .... اگر هنوز آنقدر مخلص نبوده ایم که چشمانمان بتواند نورِ الهیِ وجودت را ببیند ، آنقدر عاشق هستیم که دلهایمان با شنیدنِ نامت آرام بگیرد .... این جمعه هم نیامدی آقا .... 🌴✨🌴✨🌸✨🌴✨🌴