خانمی مفسد که قول داده بود به جوانان روستا با عابد مشهور محل هم بستر شود رفت و در را کوبید و گفت : ای عابد، مرا امشب پناه ده تا شب را در منزل تو به روز آورم. عابد چون آن زن را نمی شناخت از ورود آن زن به خانه جلوگیری کرد.
آن زن حیله گر چون دید عابد در را باز نمی کند، با لحنی خاص گفت: ای عابد بدان که بعضی از جوانان بنی اسرائیل مرا دنبال کرده اند و با من قصد زنا دارند، و از ایشان گریخته ام، که اگر در را نمی گشایی آنها می رسند و به من دست می یابند و به این کار آنها آبروی من لکه دار می شود.
عابد چون این سخن شنید در را گشود، تا آن زن زنا کار وارد خانه عابد شد. آن زن چون در خانه عابد ساکن شد در وقت مناسب جامه های خود را افکند! و در پیش عابد لخت شد چون عابد حسن و جمال او را مشاهده کرد، شیطان وسوسه اش نمود تا از شوق آن زن بی اختیار شد و در فکر مراوده با او را کرد تا این که دست به او رسانید! و قبل از اینکه به گناه آلوده شود متوجه خدا شد و دست از وی بر داشت.
عابد چون به خود آمد و دید که در دام شهوت یک زن اسیر است؛ در آن حال خواست به هوای نفس عماره غلبه کند! و دیگی که در یک طرف خانه به بار بود و آتش در زیر آن در می سوخت، رفت و دست خود را در زیر دیگ گذاشت.
زن گفت: ای عابد چه کار می کنی؟ عابد گفت: دست خود را می سوزانم به جزای آن خطایی که از من سر صادر شد.زن هر چه کرد عابد دست از آتش بر نداشت، پس زن بیرون شتافت و بنی اسرائیل را خبر کرد که عابد دست خود را می سوزاند. چون جماعتی از اطراف بیامدند دیدند دست عابد در آتش دنیا سوخته بود.
آری آن عابد دست خود در آتش دنیا سوزاند تا در آخرت، و در محضر خداوند متعال به آتش جهنم محکوم نشود. و نشان داد که اگر انسان صاحب ایمان باشد، اگر که در جایی هم، در فکر گناهی باشد! و وسوسه های شیطانی نیز ممکن است چند لحظاتی او را فریب دهند! بنابر این ایمانی که تمام وجود وی را احاطه کرده است، او را از انجام کار گناه در محضر خالق عالم باز خواهد داشت.