از همین حالا دست به کار بشید... یک سال از رفتن محمد به دانشگاه می گذشت، روی این را نداشت که مستقیم با خودم صحبت کند، در نامه نوشت: "اگر بخوام سالم بمونم وجود بعضی از دخترها و زن‌های بد حجاب و نامحرم کارم رو سخت می‌کنه، کمکم کنین تا از این امتحان خدا سربلند بیرون بیام. از هر کجا که خودتون صلاح می‌دونین برام همسری انتخاب کنین." ۱۹ سال بیشتر نداشت، به نظر من خیلی زود بود که بخواهد بار مسئولیت زندگی را به دوش بکشد ولی آقا هدایت با من هم عقیده نبود. دوست داشت بچه‌ها زودتر سر و سامان بگیرند و با ازدواج پاک بمانند. به محض دیدن نامه و فهمیدن درخواست محمد، آنقدر ذوق زده شد که گفت:" از همین حالا دست به کار بشید و وقت رو تلف نکنید." روز بعد خودم با محمد تماس گرفتم تا مزه دهانش را بفهمم. گفتم شاید کسی را زیر سر داشته باشد، از پشت تلفن و با وجود آن همه فاصله، می‌توانستم حدس بزنم که چند بار از خجالت رنگ به رنگ شد. گفت:" من تا حالا نه دختری رو دیدم، نه شخص خاصی مدّنظرمه. فقط یه شرط دارم، به اصل و ریشه خانوادگی دختری که انتخاب می‌کنین دقت کنید، تحقیقاتتون رو از پدربزرگ مادربزرگش شروع کنین، حتماً همه شون با نماز و با خدا باشند. بعد هم راجع به پدر مادرش تحقیق کنید. اگه این شرایط رو داشتن، برین دخترو ببینین. اون وقت هرچی شما بگین، منم قبول دارم." 📚 زین أب، ص ۴٢ https://eitaa.com/peivandemahdavi