غروب و ناامیدی هرگز مترادف نیستند؛ من فکر می‌کنم برخلاف تصورِ خیلی‌ها، غروب مترادف امید است! اشتباه آنهایی که غروب را مترادف با ناامیدی می‌دانند، این است که؛ همه‌ی امید‌ها را امیدِ صادق می‌دانند، در حالی که امید دو نوع است: امید صادق و امیدِ کاذب... و تنها با غروب امیدِ کاذب است که امیدِ صادق طلوع می‌کند... به این خاطر من غروب را سرشار از امید می‌دانم...چون امیدِ کاذبِ خیلی‌ها را از بین می‌برد... امیدهای کاذبی چون؛ همیشه ماندن در یک مکان و زمانِ خاص، تمام نشدن فرصت‌ها، خیره‌شدن به نورهای موقتی که مثل چراغ نفتی یک روزی سوختشان تمام می‌شود و به سوسو زدن می‌افتند... دل‌بستن به ظلمت‌هایی که می‌خواهند در عالم جلوه‌گری کنند... و... اما غروب برای من پر از امیدهای صادق است، امیدهایی از جنسِ؛ اشتیاق به آمدنِ فجرِ صادق، طلوعِ نورِدائم، عبور موانعی موقت، مثل؛ ابرها و چرخش زمین که می‌خواهند پرده بر صورت خورشید بکشند، تا ما توّهم کنیم که خورشید غروب می‌کند... در حالی که خورشید غروب نمی‌کند، بلکه عبور می‌کند! عبور از هر آنچه که سرعتش به پای نور نمی‌رسد... چرا که نور همیشه هست! وقتی ما سرعتمان به نور نمی‌رسد، پدیده‌ی غروب اتفاق می‌افتد، آن هم نه غروبِ نورِ خورشید! غروبِ ما... پس درسی که غروب به ما می‌دهد این است که؛ برای درکِ طلوع همیشگیِ خورشید، باید به سرعتِ نور بدویم، تا برسیم... | @Pelak_channel