عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
#رمان_هاد🌹🍃 #قسمت۷۴ ✍ #ز_جامعی(م.مشکات) شروین من من کنان گفت: - چند تا سوال داشتم - اگه بیای داخل ر
🌹🍃 ۷۵ ✍ (م.مشکات) فصل شانزدهم توی بوفه داشت قهوه می خورد که سعید وارد بوفه شد و طبق معمول با سر و صدا با همه سلام و احوالپرسی کرد. روی صندلی روبروی شروین نشست. تو نمی میری اینقدر قهوه می خوری؟ - فعلا که زنده ام - یه خبر خوب برات دارم - از دانشگاه اخراجم کردن؟ - نه. بهتر - می خوای بمیری؟ - بالاخره قرار گذاشتم - با عزرائیل؟ - با مزه! شروین خندید. - برای فردا عصر بعد از امتحان قرار گذاشتم. به ریخت و قیافت برسی ها - مگه می خوام برم پیش رئیس جمهور؟ - ببین می تونی خرابش کنی یا نه - حتماً باید ماشینم ببرم کارواش؟ سعید داد زد: - کارواش؟ می خوای با اون لگن بری دنبالش؟ - نه میرم ماشین مخصوص کرایه می کنم. خب ماشینم همینه دیگه - می گم طرف از اون مایه دارهاست. کلی زور زدم برات جورش کردم. می خوای آبروی منو ببری؟ - ماشین من قراضه باشه آبروی تو می ره؟ خیلی خب ماشین مامان رو می آرم سعید با کلافگی گفت: - این دختره کمتر از ماکسیما سوار نشده تو می خوای با زانتیا بیای دنبالش؟ - قراره با من حرف بزنه یا ماشینم؟ تحفه پیدا کردی؟ - خیر سرت بابات نمایشگاه ماشین داره - نباید دفعه اول که همه چیز رو رو کنم. اگرواقعا پولدار باشه ماشین براش فرق نمی کنه سعید حرفی نزد. فقط دستش را زیر چانه اش گذاشت و به شروین خیره شد. شروین ته قهوه اش را سر کشید و گفت: - قول نمیدم. راضی کردن بابام سخته. جونش رو بگیری بهتر از اینه که از ماشینش جداش کنی هرچند اون بنز یه کم مدلش پائینه ولی برای دفعه اول بد نیست. به شرطی که دفعه بعد اون کوروت رو بیاری شروین بلند شد و همانطور که کیف پولش را درمی آورد که پول قهوه را بدهد گفت: - از کجا معلوم دفعه دومی هم باشه؟ سعید در بوفه را باز کرد و در حالی که با مسخره بازی های همیشگی اش به شروین تعارف می کرد که خارج شود گفت : - اختیار دارید، اگه التماس نکردی؟ - شتر درخواب بیند پنبه دانه سعید کیفش را روی دوشش انداخت. - همین که قبول کردی یعنی امیدی هست. گفتم احتمالاً این شاهرخ رفته رو مخت. معلومه هنوزم خودتی شروین با شنیدن اسم شاهرخ رفت توی فکر. در افکار خودش غرق بود که دید سعید با کسی سلام علیک می کند. - سلام استاد، خوبید؟ شاهرخ بود. - استاد سوال های سخت که ندادید؟ - سوال ها سخت نیست البته اگه خونده باشید - خوندیم استاد - شما چی آقای کسرایی؟ شروین مثل آدمی که گیج باشد نگاهی به شاهرخ انداخت و سری تکان داد. - فردا سر جلسه می بینمتون با هم خداحافظی کردند و شاهرخ با همان لحن دیروز گفت: - مواظب خودت باش وقتی رفت سعید گفت: - مثل همیشه نبود! انگار یه طوریش بود! بعد رو شروین گفت: - تو چته؟ چرا گیج می زنی؟ هی با توام شروین یکدفعه از فکر بیرون آمد. @banomahtab به مابپیوندین👆(درایتا) ♻️