✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺 پارسال بود قبل از محرم من دوسال بود که حاجتی داشتم ولی برآورده نمی شد دیگه تحملم تمام شده بود وچون حاجتم رو از امام حسین(ع) خواسته بودم وبرآورده نشده بود از امام حسین(ع) گله گذاری کردم خیلی ناراحت بودم حتی در محرم هم که مجلس میرفتم فقط برای همراهی با خانواده بود ولی هنگامی که سینه زنی آغاز میشد من هیچ اشتیاقی به سینه زدن نداشتم به همین صورت گذشت تا شب پنجم محرم از شب پنجم به بعد کم کم با خودم گفتم نکنه باز کم کاری از خودم باشه نه از امام حسین(ع) این حالت تا شام غریبان ادامه داشت در شب شام غریبان حزن عجیبی دلم رو گرفته بود وعلاوه بر این حزن یک حس دیگه هم داشتم با وجود این که خونه بودم ولی احساس می کردم در یک بیابان تاریک وبسیار سرد هستم وتحیر عجیبی داشتم نمی دونستم باید چه کار کنم ولی یک صدایی بهم می گفت تنها راه نجاتت امام حسین(ع) است تا این صدا رو درونم احساس کردم رفتم اتاقم شروع کردم خلوت کردن با امام حسین(ع) آن شب گذشت اربعین شد با چند تن از دوستانم رفتیم کربلا معلی ظهر اربعین کربلا بودیم آفتاب تیزی می تابید رفتیم تا به محل اسکان رسیدیم من کم کم گرما زده شدم سرم گیج می رفت هر دو پایم زخم بود حرارت تمام بدنم رو گرفته بود مرغ خیالم رفت عاشورا 61 هجری با خودم می گفتم من که الان در امنیت هستم اینه حالم پس امام حسین(ع) در عاشورا چه کشید که هم تشنه بود هم همین گرما رو تحمل می کرد وهم سنگینی زره وخستگی جنگ رو تحمل می کرد حالم خراب شد و این فکر تا آخر سفر رهام نکرد شب آخری که کربلا بودیم رفتیم بین الحرمین چه باصفا بود انگار تمام غصه هام تموم شده بود ، خیلی زیبا بود همه مردم با زبان های مختلف با امام حسین(ع) حرف می زدند زبان ها فرق می کرد ولی انگار همه به امام حسین(ع) التماس می کردن سفر کربلاشون تموم نشه وجالب اینه بعد از مدت کوتاهی آن مشکل دوسالم حل شد🍃 ✍شما هم میتونید اگه دلنوشته یا خاطره ای اینچنین دارید برای ما بفرستید تا در کانال قرار بدیم😊 ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat ...........☆💓☆..................