🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺
بسم رب الشهدا
#رمان
#هادی_دلها
#قسمت_38
راهی حرم میشویم بین الحرمین تو بین الحرمین جیغ زدم گریه کردم
من یک بار با ابراهیم هادی اینجا آمدم
من میدانم در کربلا چه گذشت
من چادری شدم چون دیدم حتی تو اسارت میان گله گرگان حجاب زینب کبری تکانی نخورد
محمد:عطیه جان عزیزم حواست باشه تو عزاداریت صدات ب گوش نامحرم نخوره
دفعه دوم که رفتیم حرم خیلی آرومتر بود
محمد:خانمم ی خبر خوب بهت بدم
-چی شده ؟
محمد:محسن و خواهر حسین نامزد شدن
الانم رفتن مزار شهید دهقان
-وااااای خدا عزیزدلم
محمد:الان عزیزدلت کی بود ؟
خواهرحسین یا محسن
-عه سید اذیت نکن
کربلا در کربلا میماند
گر زینب نبود
و اهالی این سرزمین غافل میماندن اگر شهدا نبودن
&راوی زینب
دو روزی از عروسی عطیه میگذره و امروز دارن میرن کربلا ،دلم بی نهایت هوای حسینم کرده لباسام عوض میکنم وارد پذیرایی میشم رو ب مرتضی که داشت با پلی استشن بازی میکرد گفتم :
داداش جون من میاد با آجیش بره بهشت زهرا
سریع از جا میپره میگه آخجون الان حاضر میشم
دستای کوچولوش رو تو دستم میگیرم مرتضی ک حالا کمی از دل تنگی های ما برای حسین گمناممون پر کرده
روزی که حضرت آقا فرمودن : اسرائیل تا ۲۵ سال دیگه محو میشه با اون ک حساب کتاب بلد نبود با کمک بابا فاصله سنی خودش تا بیست سال بعد حساب کرد و رو به هممون گفت : منم میخام مثل داداش حسین شهید بشم ولی شهید آزادسازی قدس
مرتضی:آجی گل نمیخای بخری ؟
-یادم نبود بریم بخریم
وقتی دستم تو کیفم کردم تا پول حساب کنم مرتضی با یه غرور مردانه گفت : یه خانم وقتی مرد پیشش دست تو جیبش نمیکنه
-الهی من فدای این مرد بشم
سر مزار رفتیم هیچ نشانی از حسین توش نبود
حتی پلاکش
ما نمیدونیم پیکر عزیزمون چی شد پیکر عزیزمن تو خاک سوریه موند مثل مجید قربانخانی،مرتضی کریمی، زکریاشیری،الیاس چگینی ،محمدبلباسی ،علی بریری
و ده شهید مدافع حرم
ولی جواب تمام انتظار ها چیه
#سهمیه
کجای عالم حالا مثلا یه سهمیه حج ،یا یه سهمیه کنکور برای کسی مثل من برادر جوانش میشه
کجای عالم سهمیه برای زینب بلباسی که هیچ ذهنیت واقعی از پدرش نداره سهمیه میشه
با یادآوری حرفهای تلخی که شنیدم میفتم روی مزار خالی حسینم و از ته دل زار میزنم
حسین دلم برای عطر تنت یه ذره شده
گمنامی چه میدونن اون جاهلانی که خانواده شهدای مدافع حرم و وطن به گرفتن پولهای میلیونی متهم میکنن
چه میدونن از دل زن جوانی که تو اوج جوانی بیوه میشه
چه میدونن از دل خواهری که شب عروسیش ب جای اینکه از آغوش برادرش بیاد بیرون میاد سر مزار برادرش
کجان اون جاهلان که نیمه شب که با گریه وقتی خواب میبنی پیکر عزیزت برگشته بیدار میشی و میبنی همش خواب بوده
کجا بودن اون لحظه ای که پیکر تفحص شده علی اصغر شیردل برگشت
با صدای مرتضی که با ترس میگه : آجی خوبی ؟
مجبور به دل کندن از مزار خالی برادرم میشم
و به سمت مزار شهید میردوستی میرم تنها تسلی دل بی قرارم تو این۱۴ماه گمنامی حسین
بعداز حدود سه ساعت برمیگردیم خونه که با قیافه خندون مامان بابا روبرو میشم
-چیزی شده
مامان:خانم چگینی زنگ زده بود برای خواستگاری طبق حرفی که تو حرم خانم حضرت زینب بهم گفتی
گفتم فرداشب بیان
پیش بابا از خجالت آب میشم
فردا خیلی زود میرسه طبق سفارش برادرشهیدم همون چادر سفیدی که خودش برام خریده و بدون خودش برگشت سر میکنم
خانواده چگینی راس ساعت ۹تو خونه ما حاضر بودن
بعد صحبتهای دونفره که تابلو بود همو دوست داریم
تا ۲۵مرداد به محرمیت موقتی هم درمیایم تا اون روز عقد عروسیمون یک جا بگیریم
و محسن ۱۶شهریور اعزام بشه سوریه
با مهریه یک جلد کلام الله مجید ،یک جفت آینه و شمدان ،۱۴سکه بهار آزادی و ۲۵۰شاخه گل رز هدیه به ۲۵۰شهیدگمنام به مدت ۵ماه به عقد موقت محسن دراومدم
با وارد شدن انگشتر نامزدی تو دستم اطمینان میکنم همه چیز واقعیه
نام نویسنده :بانوی مینودری
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
@ebrahim_navid_shahadat
@ebrahim_navid_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀
#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆