عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 #رمان #بالاتر_از_عشق #قسمت_پنجم ✨بسم الرب العشق✨ خونه شون را دید میزنم خانه ای ک
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 بسم الرب العشق ساعت نزدیک ده هست امروز باید برم دانشگاه و قولی که به رضا دادم و رو عملی کنم باید با زهرا درباره ی رضا صحبت کنم دلم نمیخواد از رخت خواب بیرون بیام کاش میتونستم حرف دلم رو با کسی در میون بزارم اما حتی یک نفر هم نیست شاید اگر مادرم بود میتونست دلداریم بده آخ مامان .... چرا جدیدا دیگه به خوابم نمیاید صدیقه چرا فراموشم کردی دوست داشتم حداقل یک لحظه جای محسن بودم تا بدونم چه حسی نسبت بهم داره یا اصلا حسی به من داره یا نه؟؟ به سختی از سر جام بلند میشم و مثل همیشه بعد از چفت کردن روسریم با گذاشتن چادر روی سرم به روح و البته جسمم زینت میخبشم و دوباره زیر لب تکرار میکنم +شکرا لله برای این هدیه ♡♡♡ زهرا رو از دور میبینم با شتاب به سمتش میدوم زهرا با تعجب نظاره گر من میشه و با یه علامت سوال به من خیره میشه لبخند عجولانه ای میزنم و دستش رو میگیرم و باهم به سمت نیمکت ها میریم به زور مینشونمش _فاطمه چی شده؟؟؟ + باید در مورد یه موضوع خیلیییی مهم باهات صحبت کنم _خب بگو گلم... به چشم هایت خیره میشوم مثل همیشه مهربان ، خونسرد... +میدونی زهرا من اومدم باهات درباره برادرم صحبت کنم از چشم هاش برق شادی رو خوندم و به راحتی میشد فهمید که این حس دو طرفه بوده چقدر به زهرا حسودیم شد کاش یک روز هم اون واسطه منو محسن بشه کاش و ای کاش... _برای بار سوم و آخر عرض میکنم بنده وکیلم شما رو با مهریه ی مشخص شده به عقد دائم آقای رضا پرور در بیاورم؟؟ _بله' صدای جیغ و سوت و کل هست که فضا رو پر میکنه باورم نمیشه به همین زودی دوماه گذشت دوماه از اون عشق ،عشقی که فقط و فقط از خدا میخاستم دو طرفه باشه... خوشبحالت زهرا چقدر تو خوشبختی و از خوشبختی تو و برادرم من هم خوشحالم و هم از این خوشحالم که از این به بعد بیشتر میتونم محسن رو ببینم همه با خوشحالی به خونه میرن قبل از رفتن همه با عروس و داماد روبوسی میکنند محسن زهرا را در آغوش میگیرد و در گوشش چیزی میگه که باعث میشه هردوشون آروم بخندند من به سمت رضا میرم باهاش روبوسی میکنم رضا دستم رو محکم میگیره _ممنون آبجی که واسطه من و زهرا شدی لبخندی زدم +من هر کاری برا دادش رضام کنم بازم کمه... ♡♡♡ سر منشائ هر عشقی خداست عشق فقط بین خدا و بنده اش ر وبدل میشه بقیه محبت زیاد هستند که عشق زمینی نام گرفتن حضرت علی (ع) خطاب به خانم زهرا می فرمودند(من به تو بسیار مشفقم!! ) استاد کتابش رو میبنده خب این هم از پایان کلاس امروزمون از در کلاس بیرون میره و دانشجو ها یکی بعد از دیگری تا جایی که فقط من میمونم و یک کلاس خالی و حرف های استاد که مغزم رو به دوران در آورده عشق پنهانیم نسبت به محسن با اینکه اونو رو به من نداد اما خیلی چیزا رو تونستم بخاطر اون به خودم بقبولونم و اصلی ترینش حجاب اولین بار چادر برای اینکه محسن یه دختر چادری رو بیشتر میپسنده انتخاب کردم اما الان فقط و فقط میخام خدا از من راضی باشه آخ محسن کاش میدونستی عشقت با من چکار ها که نکرد... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti @ebrahim_navid_shahadat @ebrahim_navid_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆