♥️هوالمحبوب♥️
#قسمت_شصت_سه
سرش رو به معنی باشه تکون داد.
کمکش کردم تا توی اتاقش بره. روی تخت دراز کشید. پتو رو روش کشیدم. موهای مشکی و براقش رو نوازش کردم و بهش اطمینان دادم که همه چیز درست میشه.
به سمت اتاق آقای دکتر رفتم.
به خانم کریمی سلام کردم.
- آقای دکتر خیلی وقته منتظر تونه. بفرمایید داخل.
با چند ضربه به در و صدای بفرمایید، آقای دکتر وارد شدم. سرش کاملا روی برگه های ریخته شده روی میز فرو رفته بود و عینک فرم مشکی اش روی صورتش نشسته بود.
- سلام
سرش رو بالا آورد. عینک رو از روی بینیش برداشت و مستقیم توی چشم هام نگاه کرد. چشمهاش واقعا کهربایی بود! لبخندی روی لبهام نشست. فوری سرم رو پایین انداختم.
- سلام! بفرمایید بشینید خانم رفیعی
روی مبل های کنار میزش نشستم. با شنیدن صداش سرم رو بالا آوردم.
- بهتريد؟
- ممنون! به لطف شما.
مطمئن بودم که الان به خاطر رفتار امروزم با خانم عسگری باز خواستم میکنه.
- خانم رفیعی! گفتم بیای که در مورد نگار، همون دختر بچه ی اتاق دویست باهم صحبت کنیم. من بیشتر از این نمی تونم توی بیمارستان نگهش دارم. شما متوجه چیز خاصی نشدید؟
- آقای دکتر همین الان باهاش صحبت کردم. راستش اصلا فکرش رو نمی کردم که این بچه این قدر مشکل داشته باشه توی زندگیش.
- چطور مگه؟
تموم حرفهای نگار رو برای آقای دکتر گفتم. لحظه ی آخر بغض گلوم رو گرفت و نتونستم ادامه بدم.
- بسیار خب! خودم یه فکری براش می کنم.
- چی کار میشه کرد؟
- یا با برادرش صحبت می کنم یا اینکه خودم سر پر ستیش رو به عهده می گیرم.
- فکر می کنید برادرش قبول میکنه؟
- نه؛ اما من میتونم راضیش کنم. اونا نگار رو نمی خوان و نمی پذیرن که باهاش چنین رفتارایی دارن.
به برادرش میگم که آثار ضرب و کبودی روی بدنشه و اگه به پزشکی قانونی بگم اون وقت روال قانونی داره و باید خودش و مادرش حبس بکشن. فکر می کنم به مقداری هم حسابشون پر بشه راضی بشن.
- فکر نمی کنم اونقدرا ساده باشن که احکام قانون رو ندونن.
- امتحانش ضرر نداره.
- امیدوارم که بشه براش کاری کرد. اون فقط یه بچه ی بی گناهه.
- خودتون رو نگران نکنین. من تموم سعیم رو می کنم.
- ممنونم واقعا!
- ناهار که نخوردید؟
نویسنده :مهسا عبدالله زاده
#ادامه_دارد
#پاسـڊارانبۍپلاڪ