داستانی زیبا از روز تشیع پیکر حاجقاسم
دی ماه ۹۸ ما یک «تجربهی دسته جمعیِ جدید» را تجربه کردیم که از یادمان نخواهد رفت. این تجربه با همه آنچه طی این سالها از سر گذرانده بودیم تفاوت داشت. ما عزای عمومی دیده بودیم. ما تشییع پیکر شهید هم دیده بودیم. اما این بدرقه و این تجربه با همه تجربههای دیگر تفاوت داشت. عزای عمومی به معنای واقعی کلمه عمومی بود و ما خیل عزادارانی بودیم که به هم تسلیت میگفتیم و تسکین نمیگرفتیم.
ما عزیزمان را خیابان به خیابان بدرقه میکردیم و به چشمهایمان التماس میکردیم آنچه ثبت میکنند حقیقت نداشته باشد.
ما یتیمانی بودیم سرگردان “انقلاب” تا “آزادی”!
میرفتیم و یکی ناگهان ضجه میزد و آتش به جانمان میانداخت، یکی با بغض شعار میداد و دیگری سیل اشکش بند نمیآمد.
و همه ما زیر لب بانوی صبر زینب کبری(س) را صدا میزدیم و صلابت او در کاخ خضراء را از خداوند طلب میکردیم
از مادرم تجربهی دسته جمعی ۱۴ خرداد ۶۸ را شنیده بودم. عکسها را دیده بودم. اما از حضور در بطن حادثه تا تصور، فرسنگها فاصله است و من آن روز چیزی را تجربه میکردم که هرگز تجربه نکرده بودم.
گمان نمیکنم هیچ کدام از ماهایی که آن روز پشت تابوت آن سردار عزیز،
#حاجقاسمسلیمانی اشک ریختیم و حتی همه آنهایی که آن سیل جمعیت را مستقیم تماشا کردند آن اندوه دسته جمعی را از یاد ببریم و خدا کند که دیگر نیاید روزی که باز چنین تجربهای را از سر بگذرانیم.
❖میدانم سالها بعد از آن روزها عکسها و فیلمها و کتابهای زیادی منتشر خواهد شد، چه بسا همین حالا هم منتشر میشود، میدانم ما روایت آن روز را برای بچههای مان خوا