🌹آمد جلوی سنگر و از من خواست برای شناسایی او را همراهی کنم. من بودم و او و راننده و یک جیپ مجهز به توپ ۱۰۶ دمدمه های غروب بود که از خاکریزی بالا رفتیم و ناگهان با محل تجمع عراقی ها در آن طرف خاکریز روبه رو شدیم. آنها هم ما را بالای خاکریز دیدند.
🌹از بی تفاوتی شان به این نتیجه رسیدیم که تصور کرده اند ما نیروهای گشت خودشان هستیم. مانده بودیم که چه کنیم؟ تصمیم گرفتیم برگردیم.
🌹گفتم: «اگه برگردیم، عراقی ها می فهمن ایرانی هستیم. راهو ادامه بدیم و بریم اون طرف خاکریز». آقای جفایی قبول کرد. آرام آرام از خاکریز سرازیر شدیم. هوا داشت
تاریک میشد و این به ما کمک می کرد کمتر دیده شویم. ما بی آنکه خونسردی خود را از دست بدهیم، در مقر دشمن دوری زدیم و از کلیهی نفرات و تجهیزات آنها آمار تقریبی گرفتیم و بعد هم به آرامی از خاکریز بالا رفتیم.
🌹عراقی ها باز هم به تصور اینکه گشتی خودشان است که برای شناسایی از خاکریز بالا می رود، کاری به کارمان نداشتند.
"شهید اسماعیل جفایی"
✍راوی: همرزم
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🆔
Eitaa.com/pelak_shohadaa