🌟
#رفیق_مثل_رسول 🌟۲۱
شهید محمد حسن خلیلی
سفره سحری را پهن کردیم،بابا پرسید:جلسه بسیج چه خبربود؟با ذوق گفتم :بعداز ماه رمضان کلاس آموزش سلاح داریم.
نگاهی به من کرد و گفت:رسول من مخالف بسیج رفتنت نیستم،اما خودت میدونی بارها گفتم:درس.
-چشم،برای درس ها که من و فرید باهم برنامه ریزی کردیم،مطمئن باشید از درس کم نمیذارم،قول میدم.
اگه میشه یکی دوتا جزوه یا یک سری عکس به ما بدید که هفته دیگه سر کلاس کم نیاریم. _به شرط وفای عهد.
صبح موقع بیرون آمدن از خانه مامان مثل هرروز تا پشت در ورودی آمد.کلی هم سفارش کرد که مراقب خودت باش.من این بدرقه کردن های مامان را خیلی دوست دارم.
مسیر راه مدرسه درست از جلوی پایگاه بسیجی رد میشد که مامان عضو فعال آن بود.
یاد روزهایی افتادم که کوچک تر بودم،اگر کاری پیش امد،میرفتم جلوی در،صدایم را کمی مردانه تر میکردم و میگفتم:یا الله. میشه خانم افروز و صدا کنید.
خانم ساسانی یا خانم نظری شوخی میکردند:میگفتند:این صدای مردونه چیه؟تو هنوز کوچیکی، یاالله برا چی میگی؟
از همان بچگی خیلی روی ارتباطم با نامحرم حساس بودم.حالا هم که بزرگتر شدم،حساسیتم بیشتر شده،همیشه از خدا میخواهم،کمک کند که این اخلاقم را حفظ کنم.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#رسول_خلیلی
#ادامهدارد
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔
@pelak_shohadaa