فاطمه مغنیه : خبر شهادت بابا که رسید ؛ مامان رفت و دو رکعت نماز خواند . وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شده ایم خطاب به بابا گفت : الحمدلله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند . همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد که آرام شدیم . خبر شهادت جهاد را هم که شنید همینطور . دلم سوخت وقتی جهاد را دیدم ؛ مثل بابا شده بود . خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و کبودیها و پارگی ها بود . دیگر نمی توانستم تحمل کنم . مادر صورت جهاد را بوسید و گفت : ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده ، البته هنوز به ارباً اربا نرسیده ، ( لا یوم کیومک یا ابا عبدالله ) باز خجالت آنها آراممان کرد. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa