❤
ناگفتنی هایی از زندگی سردار دل ها
♦️قسمت هفتاد و ششم
✍ علی شیرازی
در رفسنجان و سرچشمه آنان را دیدم. وقتی نگاهم به نگاه حاج قاسم گره خورد، به حالش غبطه خوردم. زمانی که در گلزار شهدا با امامش قدم می زد، عشقش به شهدای لشکر ثارالله دیدنی بود. بعد از جنگ، همیشه با خود می گفتم: چرا با آن همه حماسه ای که قاسم آفرید، نامی از او و شهدای لشکر ثارالله در مطبوعات و جراید و صدا و سیمای کشور نیست. تازه امروز نمایی از آن عزت را می دیدم که همپای مولایش قدم می زند. چه می دانستم که یک روز آوازه حاجی در جهان می پیچد و او به رتبه ای می رسد که امام خامنه ای درباره اش می فرمایند: سردار شهید عزیز ما، حاج قاسم سلیمانی را با چشم یک مکتب، یک راه، یک مدرسه درسآموز، با این چشم نگاه کنیم. حاج قاسم از کرمان به تهران برگشت. یک روز او را در کنار منزلش دیدم. مثل همان روزی که بعد از برگشت از لبنان او را زیارت کردم، سردار احمد کاظمی هم در کنارش بود. حاج احمد روی یک موتور گازی نشسته بود. آن روز عشقم به وی بیشتر شد. با خود گفتم: فرمانده یک نیروی سپاه پاسداران، چقدر ساده و خاکی است. از دیدن آن دو لذت بردم. عشق حاج قاسم به حاج احمد را می دانستم، ولی نمی دانستم که عمر حاج احمد رو به پایان است و لحظات فراق نزدیک می باشد. من در نیروی دریایی سپاه بودم. برای سرکشی به بابلسر رفته بودم. منطقه چهارم دریایی آنجا بود. بعد از نماز عصر مشغول سخنرانی شدم. یکی از همراهان، درحین سخنرانی، خبر شهادت حاج احمد را به من داد. در همان لحظه به یاد حاج قاسم افتادم و اشکم جاری شد.
ادامه دارد ...
🇮🇷
https://eitaa.com/alishirazi_ir