جناب یزدان پناه می‌فرمودند: دوستی داشتم به نام آقای سلیمی كه هرگاه به زیارت حضرت رضا (علیه‌السلام) مشرف می‌شد، به دیدن آقای شیخ جعفر مجتهدی هم می‌رفت، در یكی از سفرها وقتی به سراغ آقا می‌رود ایشان را پیدا نمی‌كند و به او می‌گویند آقا به محلی بیرون از شهر رفته‌اند. او كه خیلی ناراحت بوده شب در عالم رؤیا آقای مجتهدی را می‌بیند، ایشان به او می‌فرمایند: هر وقت خواستی مرا ببینی صد مرتبه بگو: (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) آقای یزدان پناه می‌گفتند: یك شب كه دچار بی‌خوابی شده بودم در دل شب برخاسته و به قصد حرم حضرت معصومه (علیها‌السلام) از منزلمان كه درخیابان صفاییه بود خارج شده و با پای پیاده به سمت حرم به راه افتادم در بین راه ناگهان به یاد كلام آقای مجتهدی كه به آقای سلیمی فرموده بودند افتادم و چون مشتاق زیارت ایشان بودم با اینكه در آن موقع ایشان در مشهد به سر می‌بردند به همان ترتیب شروع به فرستادن نمودم. هنگامی كه به سه راه موزه رسیدم در كمال تعجب و شگفتی دیدم آقای مجتهدی در مقابلم ایستاده‌اند ایشان تبسمی نموده و بنده نزدشان رفتم و پس از سلام و احوالپرسی و گفتگو عرض كردم: چطور شد كه شما به اینجا آمدید؟ فرمودند: آقاجان من به اراده خودم نیامده‌ام  مجدداً عرض كردم: چه موقع بر‌می‌گردید؟ فرمودند: من از خود اختیاری ندارم هر وقت بی‌بی (علیها‌السلام) امر بفرمایند حركت می‌كنم. سپس خداحافظی نموده و رفتند!! صبح روز بعد نزد آقای حاج میرزا حسین مینایی كه از دوستان آقا بود و هر موقع ایشان به قم تشریف می‌آوردند به منزل او وارد می‌شدند رفتم و گفتم: دیشب آقای مجتهدی قم بودند. آقای مینایی گفت: این غیر ممكن است زیرا اگر ایشان به قم آمده بودند منزل ما می‌آمدند و شما اشتباه می‌كنید. به او گفتم من با ایشان صحبت كردم چطور ممكن است اشتباه كرده باشم. این جریان گذشت تا اینكه آقای مینایی به مشهد مشرف شده و در آنجا خدمت آقای مجتهدی رسیده بود و از ایشان سؤال كرده بود كه آیا فلان شب شما به قم آمده بودید؟ آقا فرموده بودند: بله رفیقمان ما را می‌خواست ما هم به قم آمده و فوراً به مشهد برگشتیم ...! 📚 لاله ای از ملکوت