عباس اگر نبود
«عباس» اگر نبود در کرب و بلا.
اردوی حسین بی «دلاور» می ماند.
وانگاه «حسین» در میان اعدا.
تنها و نزار و بی «برادر» می ماند!
وآنگاه سپاه کم شمارش در دشت.
یکباره جدا ز «یار و یاور» می ماند.
عباس خودش میان آن دشمنها.
مانند سپاه ِگرد و لشگر می ماند!
یک مرد ببین که یک تنه با فوجی.
در جنگ و نبرد خود برابر می ماند!
همچون پدرش «علی» به روز میدان.
روباه شکار و چون «غضنفر» می ماند!
چون سوی سپاه دشمنان می آمد.
یکباره بسان باد صرصر می ماند!
در راه دفاع دین نبودش شکی.
چون آینه یقین و «باور» می ماند.
عباس چو بود «زینب» آرامش داشت.
خود پشت و پناه و «یار خواهر» می ماند.
تا دفع کند ز «کودکان» ترس و اَلَم.
در دشت بلا و خون شناور می ماند!
«آب آور» کودکان بُد و «پرچمدار».
چون شهد خوشی به جام و ساغر می ماند!
دست از تن او جدا شد و از آن «مشک».
دستی که به تن بسان لنگر می ماند!
یک تن ز سپاه دشمنان کِی ماندی؟
گر دست ازو به جسم وپیکر می ماند!
شاید نظری کند به شعر «صالح»!
آنکس که «شفیع» روز محشر می ماند!
تاسوعای١۴۴۶. تیرماه١۴٠٣. بیاد علمدار کربلا. علی صالح پور «صالح».