✳️
اشک شکارچی!
یکی بود، یکی نبود. شکارچیای بود که برای شکار به جنگل رفت. تو جنگل درختی را دید که پر از پرنده بود. با اسلحهاش به سمت آنها شلیک کرد و تعداد زیادی را هدف قرار داد. بعضی پرندهها کشته شدند، بعضی مجروح شدند. شکارچی شروع کرد به جمعآوری پرندگان کشته شده و کشتنِ پرندگان مجروح با چاقویش. در حالی که غرق این کار شده بود به خاطر سردی هوا چند قطره اشک تو چشمهاش جمع شد. یک پرنده به یکی دیگر گفت: «این شکارچی دلنازک است؛ چشمهاش را ببین؛ به خاطر ما گریه میکند.»
پرنده دیگر به او گفت: «چشمهاش را فراموش کن؛ به دستهاش نگاه کن.»
#تلنگر
@peyrovevlayat