👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩ 👋👀بچھ‌مثبٺ👀👋 دستشو پس زدم و گفتم: - ای بابا مگه زندانی گیر اوردین تن خودمه می خوام پاشم بیام اینجا بشینم به شما چه ولم کنید. امیر با مسخرگی گفت: - والیبال چی؟ نمیای بازی؟ اومدم پاشدم که سامیار نگهم داشت و گفت: - باز کن چقدر تو تکون می خوری. با ذوق گفتم: - بازی دیگه امیر گفت بیا. چشای امیر گرد شد و گفت: - بابا تو خیلی خری. چپ چپ نگاهش کردم و گفتم: - سر خودت رفتم . رو به سامیار گفت: - قربون دستت تو توی بازداشتگاه با ادم نفهم زیاد سر و کار داری اینم همون طوره تو بهتر زبون نفهم ها رو می فهمی . خنده ای کردم و گفتم: - یعنی نفهمه که زبون نفهم ها رو می فهمه؟ سامیار یه چشم غره به امیر رفت و گفت: - گمشو حرف نزنی می گن لالی؟ کهگل شخصیت مو بردی زیر سوال برو نبینمت. امیر رفت ادامه بازی و سامیار گفت: - پا می شی؟ نچی کردم نگاهی بهم کرد و گفت: - هر طور راحتی. اخیش بلاخره دست از سر کچل من ورداشت. یهو خم شد دست گذاشت زیر کمر و زانوم بلندم کرد. ترسیده یقعه اشو دو دستی چسبیدم و گفتم: - ولم کنننن الان می ندازیم بابا باشه فهمیدم زود داری بازو داری اییی مامان . با سر و صدای من مامان اومد تو سالن و به صورت ش کوبید و گفت: - ا وا سامیار چی می کنی واسه چی دختر مو بلند کردی مگه گونی برنجه! خدایی کجای من الان شبیهه گونی برنج بود؟ همین سوال و پرسیدم که مامان گفت: - قربونت برم رنگ ت عن برنج و گونی برنج سفیدی دورت بگردم. عجب! سامیار روی مبل گذاشتم و گفت: - رفته بود بیرون اوردمش شما برو دور غذا من مراقبشم . مامان سری تکون داد و رفت پایین پاهام نشست و تلوزیون و رو روشن کرد و زد برنامه کودک. مگه من بچه ام؟ نگا چپی بهش انداختم و با پام یه لگد زدم بهش گفتم: - خودتو مسخره کن بچه مثبت. با تعجب گفت: - خودرگیری داری؟ چته چرا جفتک می ندازی؟ عجب رویی داشتا. با حرص گفتم: - این چیه مگه من بچه ام ؟ دستی تو موهاش کشید و گفت: - مگه دخترا از همینا نگآ نمی کنن؟ دستمو زیر چونه ام زدم و گفتم: - بلی ولی بنده از اونجایی که تک ام خیر! یه فیلم سینمایی بزار من هندی دارم. اخم کرد و گفت: - نه اون فیلم های مستهجن چیه می بینی بزار بهت فیلم نشون بدم ببینی فیلم چیه! فیلم و گذاشت. اسم فیلم تنگه ابو قریب بود.