👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت59
#سارینا
دستشو پس زدم و گفتم:
- ای بابا مگه زندانی گیر اوردین تن خودمه می خوام پاشم بیام اینجا بشینم به شما چه ولم کنید.
امیر با مسخرگی گفت:
- والیبال چی؟ نمیای بازی؟
اومدم پاشدم که سامیار نگهم داشت و گفت:
- باز کن چقدر تو تکون می خوری.
با ذوق گفتم:
- بازی دیگه امیر گفت بیا.
چشای امیر گرد شد و گفت:
- بابا تو خیلی خری.
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
- سر خودت رفتم .
رو به سامیار گفت:
- قربون دستت تو توی بازداشتگاه با ادم نفهم زیاد سر و کار داری اینم همون طوره تو بهتر زبون نفهم ها رو می فهمی .
خنده ای کردم و گفتم:
- یعنی نفهمه که زبون نفهم ها رو می فهمه؟
سامیار یه چشم غره به امیر رفت و گفت:
- گمشو حرف نزنی می گن لالی؟ کهگل شخصیت مو بردی زیر سوال برو نبینمت.
امیر رفت ادامه بازی و سامیار گفت:
- پا می شی؟
نچی کردم نگاهی بهم کرد و گفت:
- هر طور راحتی.
اخیش بلاخره دست از سر کچل من ورداشت.
یهو خم شد دست گذاشت زیر کمر و زانوم بلندم کرد.
ترسیده یقعه اشو دو دستی چسبیدم و گفتم:
- ولم کنننن الان می ندازیم بابا باشه فهمیدم زود داری بازو داری اییی مامان .
با سر و صدای من مامان اومد تو سالن و به صورت ش کوبید و گفت:
- ا وا سامیار چی می کنی واسه چی دختر مو بلند کردی مگه گونی برنجه!
خدایی کجای من الان شبیهه گونی برنج بود؟
همین سوال و پرسیدم که مامان گفت:
- قربونت برم رنگ ت عن برنج و گونی برنج سفیدی دورت بگردم.
عجب!
سامیار روی مبل گذاشتم و گفت:
- رفته بود بیرون اوردمش شما برو دور غذا من مراقبشم .
مامان سری تکون داد و رفت پایین پاهام نشست و تلوزیون و رو روشن کرد و زد برنامه کودک.
مگه من بچه ام؟
نگا چپی بهش انداختم و با پام یه لگد زدم بهش گفتم:
- خودتو مسخره کن بچه مثبت.
با تعجب گفت:
- خودرگیری داری؟ چته چرا جفتک می ندازی؟
عجب رویی داشتا.
با حرص گفتم:
- این چیه مگه من بچه ام ؟
دستی تو موهاش کشید و گفت:
- مگه دخترا از همینا نگآ نمی کنن؟
دستمو زیر چونه ام زدم و گفتم:
- بلی ولی بنده از اونجایی که تک ام خیر! یه فیلم سینمایی بزار من هندی دارم.
اخم کرد و گفت:
- نه اون فیلم های مستهجن چیه می بینی بزار بهت فیلم نشون بدم ببینی فیلم چیه!
فیلم و گذاشت.
اسم فیلم تنگه ابو قریب بود.