خاطره شماره بیست و دو
#فرزندآوری
بسم الله الرحمن الرحیم 🌱
#شرح_زایمان
پارسال اواخر ماه مبارک رمضان در حالی که من یه پسر یه ساله داشتم و در حین شیردهی با مشورت پزشک،روزه هامو میگرفتم دیگه شدیدا بیحال و بیانرژی بودم. شدیدا ضعف داشتم. بعد ماه مبارک که آزمایش دادم متوجه شدم خداوند قراره یه فرزند به ما بده که به لطف پروردگار نطفه اش متولد ماه مبارک رمضانه. و تاریخ زایمان هم دقیقا روز میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها. چقدر این همزمانی با بارداری حضرت خدیجه زیبا و شوق انگیز بود. 😍
زمان می گذشت و من باید به دوتا بچه ها رسيدگي میکردم واقعا گاهی اوضاع سخت میشد ولی الحمدلله یه حال معنوی خوبی جاری و ساری بود توی بارداریم. فرای چیزی که قبلا تجربه کرده بودم. میدونم که از لطف پروردگار بود.
زمان گذشت تا موقعی که من حدودا ۸ ماهه بودم. دردهای زیادی داشتم و شکمم به طرز غیرعادی زده بود بیرون. بقول قدیمی ترها انگار بچه از جایگاه خودش خارج شده بود و زمان میبرد تا وارد جایگاهش بشه و این مسئله همراه با درد و انقباض هست.
دکترم احتمال زایمان زودرس دادند و بتامتازون تزریق کردم.
بعد از چندروز دردها کمتر شد تا 35هفته. که باز دردها شروع شدن. وقتی رفتم تریاژ بیمارستان گفتند که دهانه رحم کمی باز شده و انقباض های زایمانی شروع شده. انقباض ها شدیدتر میشد و به هم نزدیک تر. تا موقعی که سه انقباض در ده دقیقه داشتم و دردهای زایمانی خوب. به توصیه پزشک بستری شدم تا دردها کنترل بشه.چون احتمال داشت نوزاد نارس به دنیا بیاد. روز اول با درد و انقباض گذشت و دیگه دکترم گفتن اگر وارد فاز زایمان شدم اشکال نداره. ولی انقباض ها به لطف خدا کم شد و بعد از سه روز بستری، با یک انقباض در ده دقیقه ترخیص شدم تا اگر بشه یک هفته ای زایمان به تاخیر بیفته و احتمال نارسی نوزاد از بین بره.
یک هفته حدودا استراحت نسبی داشتم و خودم رو به
#زایمان خیلی نزدیک میدیدم اما انقباض ها حذف شدن و دوباره زندگی شروع شد😅
تا 38هفته.دیگه یه شب باز دردهای منظم شروع شده بود و بسیار هم زمان مناسبی بود و احتمال نارسی نوزاد کاملا از بین رفته بود. رفتم بیمارستان و مامای بیمارستان گفت تا فردا زایمان میکنی.
منم شاد و شنگول اومدم خونه و اقدامات موثر برای زایمان رو انجام دادم و تا صبح کلی درد داشتم و بازهم منظم شده بود. ولی اصلا پیشرفتی توی فرآيند زایمان نداشتم و موقعی که دکتر منو دید گفت احتمالا بازهم انقباضات حذف میشه🤦♀😭
و همین اتفاق افتاد و بعد از یک روز درد و انقباض خوب، بازهم زندگی جریان دارد😬
تا موقعی که نزدیک بود 40هفته رو تموم کنم. چهارشنبه بود و دکتر یه سونو برام نوشت. تا سونو رو انجام دادم، سونوگرافیست گفتن همین الان برو به دکترت نشون بده. دکترم اون موقع که نبودن. با ماما صحبت کردم گفتن اصلا نگران نباش. دکترم پنجشنبه که ویزیت نمیکردن. منم انگار باید میرفتم دم خونشون😜 دیگه راه دسترسی نداشتم
خیلی مساله رو جدی نگرفتم و ماما هم گفتن هیچ ایرادی نیست. منم تا جمعه شب ورزش و پیاده روی و... داشتم و درد کمر و دل و... البته دردهای نامنظم و پیوسته.
خیلی دوست داشتم تو شب و روز میلاد دخترم به دنیا بیاد ولی روز میلادم گذشت و به دنیا نیومد.
جمعه شب بعد از نماز رفتم بیمارستان. و یه نوار قلب گرفتم. مامای خصوصی هم گفتن که هنوز داری زایمان نمیکنی و فردا بیا مطب. دکترم اونجا بودن اومدن سونو رو دیدن و گفتن انگار دخترم شونه هاش پهنه به نسبت سرش. و احتمالا باید بریم برای سزارین
اسم سزارین رو که اوردن من همین طور اشکام می ریخت و گفتم من خیلی از سزارین میترسم. گفت منم دوست ندارم ولی احتمال داره دیگه.
بعد دکتر یه معاینه تحریکی برام انجام داد و گفت برو ببینم چی میشه.
با کلی غصه اومدم خونه و پیاده روی کردم توی مسیر. و سعی کردم با خودم کنار بیام که اگر بنا بر این باشه که خدای نکرده مشکلی برای خودم یا این طفل معصوم پیش بیاد هیچ وقت خودمو نمی بخشم. و سزارین یه راهکار منطقی کم ریسک بود و نباید در برابرش گارد می گرفتم.
قربونت برم خدایا. من که به زور میخواستم 36هفته رو پر کنم الان وارد هفته ی 41شدم؟ من که احتمال زایمان زودرس و نارسی داشتم حالا قراره سزارین کنم به خاطر سایز و قد و قواره؟ اونم زایمان سوم با فاصله ی کم از زایمان قبلی؟ که میگفتن خیلی سریع و راحت پیشرفت میکنه؟
چقدر خوب همه چیزو به هم میریزی و مدیریت و تدبیر میکنی
کم کم دردها شروع شد. از ساعت 11 شب که هر ده دقیقه یک درد داشتم. شوهرم بچه هارو بردن خونه مادرشون...
ادامه دارد...
✍
@pezeshkezanan ✍