#حکایت
شماره ۵۲
🔵چوپان راستگو
معلم سر كلاس به یكی از شاگردان گفت درس چوپان دروغگو را بخوان.
بچه زد زیر گریه و گفت: نمی توانم آقا معلم!
معلم پرسید: چرا؟
بچه پاسخ داد: آقا! پدرم این صفحه را از كتابم پاره كرده.
معلم بر آشفت و جویا شد: به چه دلیل؟
پسره با لحنی لرزان گفت: آقا معلم! پدرم چوپان است.از خواندن این درس سخت خشمگین شد و رو به من گفت:
«من و پدرم و پدر بزرگم و بسیاری از پیامبران چوپان بودیم و هیچ پیامبری دروغگو نبوده است.
اما یك نفر در ده ما پیدا شد و گفت به من رای بدهید تا برای شما مدرسه بسازم، خانه بهداشت درست كنم ، به روستا جاده كشی كنم و برای فرزندانتان شغل ایجاد كنم.
ما هم باور كردیم و به او رای دادیم و او شد نماینده مجلس و به هیچ یک از حرف هایش هم عمل نكرد و جواب سلاممان را هم نمی دهد. به معلمت بگو این صفحه را پاره كردم تا به جای چوپان دروغگو درس جدید:
" نماینده دروغگو " را تدریس كند.»!
#سبک_زندگی_اسلامی #داستان #مشاور #داستان #نماینده_مجلس #داستان #مشاوره #چوپان
👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1920204813C51827a08d7