#پندانه
📌داستان زیبای “مادر”
👨⚕پزشک و جراح مشهور روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد، باعجله به فرودگاه🛬 رفت .
بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه،⛈ که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما✈️ شده، مجبوریم فرود اضطراری 🛬در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم .
👨⚕دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت:
« من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها هاست و شما میخواهید من 16ساعت در این فرودگاه منتظر هواپیما✈️ بمانم؟ »
یکی از کارکنان گفت:
« جناب دکتر، اگر خیلی عجله دارید می توانید یک ماشین 🚘کرایه کنید، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است، 👨⚕دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی 🌧شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود.
ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه را گم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک🛖 توجه او را به خود جلب کرد.
کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد، صدای 👵پیرزنی راشنید:
« بفرما داخل هرکه هستی، در باز است …»
دکتر داخل شد و از 👵پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش☎️ استفاده کند.
👵پیرزن خنده ای کرد و گفت :
« کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی، ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای☕️ بریز تاخستگی بدر کنی و کمی غذا🍱 هم هست بخور تا جان بگیری .»
👨⚕دکتر از 👵پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد، درحالی که 👵پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود .
که ناگهان متوجه 👶طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی🛏 نزدیک پیرزن خوابیده بود، که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان میداد .
👵پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که 👨⚕دکتر به او گفت :
« بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود. »
👵پیرزن گفت :
«و اما شما ، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است .
ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا . .»
👨⚕دکتر ایشان گفت:
«چه دعایی ؟»
👵پیرزن گفت:
«این 👶طفل معصومی که جلوی چشم شماست نوه من است که نه 👨پدر دارد و 👩نه مادر، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند.
به من گفته اند که یک 👨⚕پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست، ولی او خیلی از مادور هست و دسترسی به او مشکل است و من هم نمیتوانم این 👶بچه را پیش او ببرم .
میترسم این 👶طفل بیچاره خوار و گرفتار شود پس از الله خواسته ام که کارم را آسان کند.
👨⚕دکترایشان در حالی که گریه میکرد گفت:
« به والله که دعای تو، هواپیماها✈️ را از کار انداخت و باعث زدن صاعقه ها🌩 شد و آسمان را به باریدن⛈ وا داشت. تا اینکه من 👨⚕دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که الله عزوجل با یک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند. و بسوی آنها روانه میکند.»
✨«وقتی که دستها از همه اسباب کوتاه میشود، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می ماند.»✨
#دعا
#خدا
#داستانک
💠 موسسه فرهنگی ققنوس
https://eitaa.com/phoenixne