🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
#داستانک
✍روزی در یک مجلس فردی از مردی بدی می گفت و ناسزا بارش می کرد.
پسر آن مرد در مجلس حضور داشت و می شنید.
پسربسیار ناراحت شد و مجلس را ترک کرد . خدمت پدر رسید و با ناراحتی شنیده ها را برای پدر گفت.
🔺پدر از جا بلند شد و رفت و بعد از کمی وقت برگشت.
زیر بغل پدر یک فرش ابریشمی گرانقیمت بود.
پدر دستی به شانه ی پسرش زد و گفت برای تو ماموریتی دارم برو این هدیه را نزد همان شخص ببر و از او تقدیر و تشکر کن.
🔺پسر متعجب و حیران امر پدر را اطاعت کرد و نزد ان شخص رفت و هدیه را تقدیم کرد و از او تشکر کرد.
مرد شرمنده شد و هیچ نگفت .
پسر برگشت نزد پدر گفت پدر جان امرتون رو اجرا کردم اما متحیرم.
چرا شما به جای این که عصبانی و ناراحت بشوید از او تقدیر و تشکر کردید .
🔺پدر لبخندی زد و گفت پسرم امروز این شخص با چندین کلمه حاصل ساعتها عبادتش را به حساب من جاری کرد و مرا خشنود ساخت
آیا من نباید بابت این همه نیکی او تشکر کنم؟!!!
🚨عاقلان را اشارتی کافیست...
🍃⃟꯭░꯭🌱
#پیک_خانواده_برتر
🍃⃟꯭░꯭🌱
@piek_khanewadah