اوتی داشته اند. میشل و همکاران او براین عقیده اند که افراد در مورد رابطه بین رفتار و موقعیت ، نیمرخ های مشخصی دارند که کارکردهای رفتاری نامیده می شود. براین اساس برخلاف تأکید نظریه صفت بر رفتار پرخشگرانه در موقعیت های مختلف ، نوعی ثبات درونی فردی در الگو و سازمان رفتار وجود دارد که به نظر می رسد به خصوص برای روان شناسی شخصیت در شناخت عملکرد انحصاری افراد بسیار با اهمیت است . عامل جانشین : بندورا (۲۰۰۰،۲۰۰۱) اخیراً تأثیر جانشین proxy را به عنوان یکی از سه شکل عامل بودن انسان تشخیص داد . «جانشین عبارت است از کنترل غیرمستقیم برآن دسته از شرایط اجتماعی که زندگی روزمره را تحت تأثیر قرار می دهند». بندورا (۲۰۰۱) خاطر نشان کرد که هیچ کس وقت ، انرژی و امکانات کافی را برای تسلط یافتن برتمام زمینه های زندگی روزمره ندارد . عملکرد موفقیت آمیز الزماً مخلوطی از اتکا به عامل جانشین را در برخی زمینه های عملکرد ایجاب می کند (فیست). افراد برای تعمیرکردن تهویه مطبوع ، دوربین ، یا اتومبیل قابلیت شخصی ندارند . با این حال آن ها ، با توسل به سایر افراد برای تعمیرکردن این چیزها از طریق عامل جانشین می توانند به هدف های خود برسند . افراد به شیوه های مختلف سعی می کنند زندگی روزمره خود را تغییر دهند .مثلاً آن ها برای فراگیری مهارت های مفید معلم می گیرند برای چمن زدن کسی را استخدام می کنند . با این حال جانشین یک نقطه ضعف دارد. افراد با اتکای خیلی زیاد به شایستگی و توانایی دیگران ممکن است درک کارایی شخصی و جمعی خود را ضعیف کنند . امکان دارد همسری برای مراقبت از زندگی خانوادگی به دیگری وابسته باشد ؛ شاید فرزندان نوجوان یا جوان از والدین شان توقع داشته باشند از آن ها مراقبت کنند ، امکان دارد شهروندان برای تأمین مایحتاج زندگی به دولت شان متکی باشند (فیست). کارآیی جمعی : سومین شیوه عامل بودن انسان کارآیی جمعی collective efficacy  است . بندورا (۲۰۰۰) کارایی جمعی را به این صورت تعریف کرد : «اعتقاد مشترک افراد به نیروی جمعی شان برای به بارآوردن نتیج مطلوب» به عبارت دیگر ، کارایی جمعی عبارت است از اطمینان افراد از این که تلاش های مشترک آن ها تغییرات اجتماعی به بار خواهد آورد . کارایی جمعی ، به جای «ذهن» جمعی ، از کارایی شخصی افرادی که باهم کار می کنند ناشی می شود . با این حال، کارایی جمعی یک گروه نه تنها به آگاهی و مهارت تک تک اعضای آن بستگی دارد بلکه اعتقاد آن ها به این که می توانند به صورت هماهنگ و تعاملی با یکدیگر کار کنند نیز به این نوع کارایی وابسته است (بندورا ، ۲۰۰۰). امکان دارد کارایی شخصی بالا اما کارایی جمعی پایین داشته باشند (فیست). خودگردانی : در صورتی که افراد کارایی شخصی بالایی داشته باشند ، از اتکای خود به جانشین ها مطمئن باشند و از کارایی جمعی محکمی برخوردار باشند ، توانایی زیادی برای تنظیم کردن رفتار خودشان خواهند داشت .انسان ها با استفاده از تفکر تأمل آمیز ، می توانند محیط شان را دستکاری کنند و پیامدهای اعمال شان را به بارآورند . این پیامدها به الگوی جبرگرایی متقابل پس خورانده می شوند و افراد را قادر می سازند رفتار خودشان را کنند . بندورا (۱۹۹۴) معتقد است ، افراد برای خودگردانی از راهبردهای واکنشی و پیشتازانه استفاده می کنند ، یعنی آن ها به صورت واکنشی سعی می کنند اختلاف بین دستاوردها و هدف شان را کاهش دهند ؛ اما بعد از این که به این اختلاف ها خاتمه دادند ، به صورت پیشتازانه هدف های تازه تر و عالی تر را برای خودشان تعیین می کنند . «افراد از طریق کنترل پیشتازانه با تعیین کردن هدف های با ارزشی که حالت عدم تعادل ایجاد می کنند، اعمال شان را با انگیزه و هدایت می کنند و بعد توانایی ها و تلاش های خودشان را براساس برآورد پیشاپیش از آن چه برای رسیدن به این هدف ها ضرورت دارند، بسیج می کنند». اعتقاد به این که افراد به دنبال حالت عدم تعادل هستند شبیه عقیده گوردون آلپورت به این است که، افراد به همان اندازه ای که برای کاهش دادن تنش با انگیزه می شوند ، می کوشند تنش به وجود آورند (فیست). عوامل بیرونی در خودگردانی : آن ها معیاری را دراختیار افراد قرار می دهند تا رفتارشان را ارزیابی کنند. عوامل بیرونی با تأمین وسیله ای برای تقویت، به خودگردانی کمک می کنند. عوامل درونی در خودگردانی : عوامل بیرونی در خودگردانی با عوامل درونی یا شخصی تعامل می کنند . بندورا (۱۹۹۶-۱۹۸۶) سه شرط درونی را در خودگردانی مشخص کرده است : ۱- خودنگری  ۲- فرایندهای داوری  ۳- واکنش به خود. خودنگری : افراد باید بتوانند عملکرد خودشان را زیر نظر بگیرند، هرچند که توجه کردن آن ها نیازی ندارد کامل یا حتی دقیق باشد. افراد به برخی از جنبه های رفتارشان به صورت گزینشی توجه می کنند و جنبه های دیگر کلاً نادیده می گیرند. فرایند داوری : به افراد کمک می کند از طریق فرایند میانجی گری شناختی ، رفتارشا