❕ما ریشه داریم
#بخش_سوم
🔗 بعدازظهر شنبه همه چیز شروع شد، البته برای مردم شروع بود و برای ما پایان. کارها روی روال افتاده بود. پارسا و مهدیها در کنار علیها و خیلی حسین و جواد آنقدر پای کار بودند که امیرها کمتر، اصلا هرچی درباره امیرها میگویند، درست است!
🔗 رگههای قرمز در حدقه چشم نشانه بیخوابی عصبی است، یعنی از به زور بیدار ماندن هم گذشته بودیم و در حال رد دادن اوضاع سپری میشد.
🔗 بساط آش که پهن شد و مردم برای شام آمدند، سروکله دختره
#قم_زیبا در موکب ما پیدا شد که دوربین به دست وارد شد، بچهها چشم گرد کردند که برو بیرون، پررو نرفت، علی خواست با پارچ آش تو سرش بزند که ... نذاشت، بیچاره نمیدانست که به لونه زنبور آمده و در کل بیرونش کردند. (البته شاید هم میدانست)
🔗 حاشیه رد شد و بچهها به حال قبل در حال توزیع آش جو بودند، پدرومادرها بیشتر از بچهها همراهی کردند، آنها سرمایه اصلی چمرانند و ریشه هستند.
🔗 اشک چشم و خنده روی لب، دست آشی و شلوار خاکی، لب خشکه زده که خون افتاده تا بیحالی یکی از بچهها که به خاطر فشار کار ساعت چهار صبح بیمارستان رفت و تا هشت روی تخت بیمار خوابید، همه ریشه دارد. ما محبت اهل بیت را از همین ریشه داریم.
🔗 همه اینها به کنار، لبخند دایی علی که به خاطر سبیل بلندش از چشمهایش پیدا بود و تمام وقت مهربانانه کنار بچهها ایستاده، آری ستون موکب ما بود.
🔗 اصلا جذابیت همه چیز بالا رفته بود، به خصوص رفته رفته به آخر شب میرسیدیم و سرمای هوا اوج میگرفت. موکبدارها پیش بینی هواشناسی را به داربست موکبها گرفته بودند و جدی نگرفتند. همینمان کم بود😝
📌
@ponezs