🌷 ﷽ 🌷
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_چهارم
#قسمت_۴۲۳
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
............
من هنوز هم در حقیقت مناجات با اهل بیت پیامبر (ص) شک داشتم و همچنان نمی توانستم با کسی که هزاران سال پیش از این دنیا رفته و من هرگز او را ندیده ام، درد دل کنم، اما ارتباط با موعودی که هم اینک در این دنیا حضور دارد، حدیث دیگری بود و نمی توانستم از لذت هم صحبتی اش بگذرم که امشب می خواست در پیشگاه پروردگارم برای خوشبختی من وساطت کند! اما چرا سال گذشته این امام مهربان به فریادم نرسید و با رفتن مادرم، این طوفان مصیبت بر سر من و زندگی ام خراب شد که با چشمانی که پشت پرده اشک به چله نشسته بود، به صورت خیس از اشک مجیدم نگاه کردم و پرسیدم:" خُب چرا پارسال که شب ۲۳ من و تو رفتیم امامزاده و برای شفای مامان اون همه دعا کردیم، خدا جوابمون رو نداد؟ چرا امام زمان (ع) نخواست که مامان خوب شه؟ چرا مقدر شد که من و تو این همه عذاب بکشیم؟" که مجید میان گریه، عاشقانه خندید و در اوج پاکبازی پاسخ گلایه های مظلومانه ام را داد:" نمی دونم الهه جان! ما یه چیزی خواستیم، ولی خواست خدا یه چیز دیگه بود! ولی شاید اگه این یه سال من و تو این همه عذاب نمی کشیدیم، الان تو این خونه کنار هم نبودیم تا با هم احیاء بگیریم!" و حالا که به بهای یک سال رنج و محنت به چنین بهشت دل انگیزی رسیده بودیم، دریغم می آمد به بهانه ضعف بیماری و دلخوری گذشته، از کنارش بگذرم که با بدنی که از حرارت تب آتش گرفته بود، قرآن به سر گرفته و گوش به زمزمه های خالصانه مجید، خدا را به اولیای نازنینش قسم می دادم. مجید می دید دستانم می لرزد و نمی توانم قرآن را روی سرم نگه دارم که با دست چپش قرآن را روی سر خودش گرفته بود و با دست راستش که خیلی هم خم نمی شد، قرآن را روی سر من نگه داشته و با چه شور و حالی نجوا می کرد:" بِکَ یا اَلله..." تا امشب پرودگارمان برایمان چه تقدیری رقم بزند، تا سحر به درگاهش ناله زدیم و چشم به امضای زیبای امام زمان (ع) ،یک نفس صدایش می زدیم که به پیروی از همه فقه ای شیعه و بخشی از علمای اهل سنت، به حضورش معتقد شده و به امامتش معترف بودم و او هم برایمان سنگ تمام گذاشت که بی هیچ روضه و مجلس و منبری، چشم هایمان تا سحر بارید و دست در حلقه وصالش، چه شب قدری شد آن شب قدر!!!
✍🌷🍃🌷🍃🌷🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻
#نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
|🦋|•••→
@porofail_me