─┅═༅🍃🌖🍃༅═┅─
🌀◁یک روز نصیری °رئیس ساواک شاه° برای بازدید به زندان آمد. آیة اللّه سیّد محمود طالقانی قرآن می خواند و عینکش نیز تا نوک بینی پایین آمده بود. رئیس زندان که پشت سر نصیری می آمد، با دستپاچگی به طرف طالقانی اشاره کرد و گفت: «از جا بلند شو! مگر نمی بینی رئیس کل ساواک می آیند؟». آیة اللّه طالقانی خیلی خونْ سرد و بدون این که قرآن را کنار بگذارد یا عینک را روی چشمش مرتب کند، دستش را بلند کرد و به صورت تحقیرآمیزی به طرف رئیس زندان اشاره کرد و گفت: «این مرد، ارباب توست. چرا به من می گویی بلند شو؟!».
📖صد حکایت اخلاقی، شعبانعلی لامعی، ص 21، به نقل از حدیث زندگی، شماره 8
┄┅═❁9⃣❁═┅┄