پروفایل زیبا عاشقانه❤❤ عارفانه....
#پارت78 اگه تو بری کی برام غیرتی بشه هان .... کی تمام عصبانیتشو سرم خالی کنه ها ... نزدیک های فرودگ
سرم رو بلند کردم دیدم پسره داره بدجوری نگاهم میکنه .... - پاشو برو تو اتاقت وسیله هات رو بچین .... میدونستم نگاه های این کارگره اعصابش رو بهم ریخته .... رفتم تو اتاق .....کلا دکور اتاقم رو عوض کردم .... رنگ کاغد دیواری اتاق بنفش کمرنگ بود .... به تختم نگاه کردم ... تختم هم بنفش خوش رنگ بود ... یه اتاق کاملا دخترونه و قشنگ ... زمانی که میخواستم تخت رو بخرم همش فرزاد مسخره ام میکرد که چرا مشکی نمیخرم .... من که نمیتونستم تا اخر عمر غمگین و شکست خورده باشم باید حدا اقل یه تغیری میکردم ... حالا اگه ارمان بود سوالم پیچم میکرد که چرا تخت دو نفره خریدم .... وسایل های اتاق رو چیدم از اتا ق قبلیم خیلی بزرگ تر بود .... به دور و ورم نگاه کردم همه ی مرتب بود ..... رفتم پایین بابا شام گرفته بود ...... روز هاو ماه ها همین طوری میگذاشت خیلی سعی میکردم ارمان رو فراموش کنم ولی مگه میشد تمام خاطراتش تو ی ذهنم بود ..... هر روز چند ساعت با مریم میرفتم بیرون تا یه ذره از دل تنگی هام کم بشه .... کاش میتونستم حداقل به یکی در و دل هامو بگم تا شاید یه ذره اروم بشم .... مامان پرهام چند بار زنگ زده بود برای خواستگاری ..... هر چی دریا بهم اصرار میکرد که حداقل بذارم بیان ولی من قبول نمکیردم ....... ارمان چند بار عکس های جدیش رو برای فرزادفرستاده بود تا ما هم ببینیم .... نشسته بودیم داشتیم شام میخوردیم که فرزاد گفت : - راستی دریا عکس جدید ارمان رو دیدی ؟ اب پرید تو گلوم .... - اوا ساحل چی شد ؟ - هیچی مامان اب پرید گلوم فرزاد که دید حالم خوبه چیز مهم نیست ادامه داد .... - یه عکس خانوادگی فرستاده فکر کنم یه مهمونیه ..... مهمونی ..... یعنی اقا ازدواج کرد .... من این جا دارم از دوریش میمیرم اون وقت اون ازدواج کرد به همین راحتی ... دریا گفت : - خوب بذار ما هم ببینیم دلم برای ارمان تنگ شده ..... فرزاد از تو ماشین یه سیدی اورد ..... لب تابش رو روشن کرد سیدی رو گذاشت داخل ... دلم داشت تاپ تاپ میکرد همین که اسم ارمان میومد صورتم از هیجان قرمز میشد .... چند تا از عکس های خودش بود اول با ژست های مختلف .... ببین ترو خدا حالا اگه من اینطوری عکس انداخته بودم من رو کشته بود .... معلومه اون جا رو بیشتر از این جا دوست داره .... هر چی باشه همه جور دختر خوشگل پیدا میشه ... خاک بر سر من که دل به کی بستم .... عکس بعدی ؛ عکس های مهمونی بود یه عکس از ارمان و زن عمو و عمو که کنار هم نشسته بودند ..... به نظر عروسی نمی یومد بیشتر حالت تولد داشت تا عروسی .... عکس بعدی .... بغل دست ارمان یه دختره نشسته بود با فاصله ... همون لباسی تن دختره بود که ارمان موقع ی رفتن خرید .... همون لباس لختی مشکیه .... یه شال انداخته بود روی بازو هاش ولی بازم کوتاه بود نه یعنی این دختره نامزدشه ..... منتظر نموندم تا بقیه چیزی بگن رفتم تو اتاقم .... من خوشگل رو به کی فروخت ؟؟؟؟.... ارمان خیلی نامردی من که بخشیدمت ولی در حق من بدی کردی .... چرا من کیف نکنم چرا من تا اخر عمرم حسرت بخورم ..... چرا نیاد مثل اون از زندگیم لذت ببرم .... روز ها همین طور میگذشت دیگه کم کم ارمان رو فراموش کردم البته فقط خاطراتشو .... ولی خودش مثل خون تو بدنم بود هر کاری میکردی نمیتونستم فراموشش کنم ... دریا تو هفت ماهگی زایمان کرد .... با به دنیا اومدن بچه ی دریا زندگی منم تغیر کرد .... حاال که ارمان ازدواج کرد چرا من ازدواج نکنم .... چرا منم مثل اون خوشبخت نشم .... مگه من از اون چی کم دارم ....من عذاب بکشم اون عشق و حالش رو بکنه ....... ۵سال بعد... 5 سال گذشت ... پنج سالی که هر لحظه اش برای من یه قرن بود .... وقتی اون موقع ها دریا از عشقش نسبت به فرزاد میگفت همش مسخره اش میکرد ولی الان تازه میفهم که عاشق شدن بد دردیه .... تو اتاق داشتم حاضر میشدم که صدای در اومد .... - مامانی اجازه هست بیام تو ..... خندیدم .... - بیا تو شیطون ..... صورت دانیال نگاه کردم ..... صورتش کپیه من بود رنگ چشم هاش دقیقا رنگ چشم های من بود ..... باز مامان گفتش گل کرده ..... از بس شیطونی کرده بود صورتش شده بود رنگ هلو .... - بله خوشگل پسر کارم داشتی ؟ اومد جلو نشست روی پام .... - میای بریم بیرون ؟ به چشم های طوسیش خیره شدم از چشم های شیطنت میبارید .... - کجا بریم ؟ با هیجان گفت : - بریم شهر بازی ؟ - نه خیر من کار دارم میخوام با مریم برم بیرون .... دست هاشو بهم کوبید ..... - اه ساحل اذیت نکن دیگه ..... - بچه پرو تو هر روز یه چیزی به من بگو ها اصلا نمیام .... اومد جلو با دو تا دست هاش صورتم رو گرفت ..... - پاشو مامانی حوصله ها م سر رفته ها .... اگه نیای میرم همه ی ظرف های مامان جون رو میشکنم ..... اخه که چه قدر مامان از دست دانیال حرص میخوره .... - دانیال اگه این دفعه ...