❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙
#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
در راسته بازار پالاندوزان، جوانی پالان میدوخت و در زمان فراغتش با حرکت سریع دست، مگس را در کف دستش شکار میکرد بعد به آرامی دست خود را میگشود و یک بال مگس را میکَند و در زمین رهایش میکرد و میخندید، این کار تفریح او شده بود. بعد از پنج سال صبحی از خواب بیدار شد در حالی که دست راستش کلاً فلج و بیحس در کنارش افتاده بود و تا آخر عمر فلج زندگی کرد.
در واقعیت دیگری، جوانی انگشتان دستش به ارّهی آهنگری گرفتار و قطع شد. بعدها خودش میگفت: روزی تُن ماهی را با انبر باز کردم و خوردم. قدری گوشت داخل آن بود پیش گربهای انداختم که کنار دستم التماس میکرد. گفتم: من زحمت کشیدم، کار کردم و این تُن ماهی را خریدم و خوردم،
پس درب قوطی تُن ماهی را به جای خود برگرداندم و کمی باز گذاشتم. گربه مجبور شد دست خود داخل قوطی کنسرو کند و دستش گیر کرد و از مغازهی من دور شد، روزی که انگشتان من قطع شد، یقین کردم که قوطی کنسرو هم پنجه گربه را قطع کرده بود.
🍃
🌺🍃
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانال قم زیبا📚✍🏻
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
http://eitaa.com/joinchat/1056899072C2528af41ae